زیباترین متن های ادبی جهان

زیباترین متن های ادبی جهان

زیباترین متن های ادبی جهان

نيمى از زندگى مان

ميشود صرفِ اينكه به آدمهاى ديگر ثابت كنيم،

ما چقدر خوشبختيم…

به آدمهايى كه شايد خوشبختى برايشان تعريفِ ديگرى دارد

حتى اگر واقعاً هم خوشبخت باشيم،

اما همين خودنمايى،

ما را تبديل ميكند به بدبخت ترين آدمِ روى زمين!

غذايى اگر جلويمان ميگذارند،

قبل از لذت بردن از غذا،

ترجيح ميدهيم آن را به رخِ ديگران بكشيم…

سفرى اگر ميرويم،

ترجيحمان اين است كه بگوييم،

ما آمديم به بهترين نقطه ى روى زمين،تو

بمان همان جهنم هميشگى…

واردِ رابطه اگر ميشويم،عالم و آدم را با خبر ميكنيم،

كه ببينيد چقدر خاطرِ من را ميخواهد،

تو اما بمان در همان پيله ى تنهايى ات…

ما لذت بردن را پاك فراموش كرده ايم

مسيرى را ميرويم كه خطِ پايان ندارد،

فقط ميرويم كه از بقيه جا نمانيم!

زیباترین متن های ادبی جهان

زیباترین متن های ادبی جهان

شکست ها و نگرانی هایت را رها کن،

خاطراتت را،

نمیگویم دور بریز،اما قاب نکن به دیوار

دلت…

در جاده ی زندگی، نگاهت که به عقب

باشد؛

زمین می خوری…

زخم بر می داری…

و درد می کشی…

نه از بی مهری کسی دلگیر شو …

نه به محبت کسی بیش از حد دلگرم…

به خاطر آنچه که از تو گرفته شده،

دلسرد مباش، تو چه می دانی؟

شاید … روزی … ساعتی … آرزوی

نداشتنش را می کردی…

تنها اعتماد کن و خود را به او بسپار …

هیچ کس آنقدر قوی نیست که ساعتها

بر عکس نفس بکشد …

در آینده لبخند بزن…

این همان جایی است که باید باشی!

هیج کس تو نخواهد شد

آرامش سهم توست …

زیباترین متن های ادبی جهان

زیباترین متن های ادبی جهان

وقتی گیلاس با بند باریکش به درخت متصل است

همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند..

باد باعث طراوتش میشود

آب باعث رشدش میشود

و آفتاب پختگی و کمال میبخشد

اما …

به محض پاره شدن آن بند و جدا شدن از درخت،

آب باعث گندیدگی

باد باعث پلاسیدگی

و آفتاب باعث پوسیدگی و ازبین رفتن طراوتش میشود..

بنده بودن یعنی همین، یعنی بند به خدا بودن، که اگر این بند پاره شد، دیگر همه عوامل در نابودی ما مؤثر خواهد بود.

پول، قدرت، شهرت، زیبایی… تا بند به خداییم برای رشد ما، مفید و بسیار هم خوب است اما به محض جدا شدن بند

بندگی، همه آن عوامل باعث تباهی و فساد ما می شود.

زیباترین متن های ادبی جهان

زیباترین متن های ادبی جهان

باید راهی یافت، برایِ زندگی را زندگی کردن،

نه فقط زندگی را گُذَراندَن ..

باید راهی یافت،

برایِ صبح ها با اُمید چشم گُشودَن،

برایِ شب ها با آرامشِ خیال خوابیدن..

اینطور که نمیشود،

نمیشود که زندگی را فقط گذراند ،

نمیشود که تمام شدنِ فصلی و رسیدنِ فصلی جدید را فقط خُنَکایِ ناگهانیِ هوا یادَت بیاورد،

نمیشود تا نوکِ دماغَت یخ نکرده حواسَت به رسیدنِ پاییز نباشد..

اینطور پیش بِرَوی یک آن چَشم باز میکنی

خودَت را میانِ خزانِ زردِ زندگی ات میابی ،

و یادت هم نمی آید چطور گذَرانده ای مسیرِ بهاری و سبزِ زندگی ات را..

اصلا خدا را هم خوش نمی آید،

راهَت داده به دنیایَش که نقشَت را ایفا کنی،

یک روز خوبُ حتی یک روز بد ،

یک روز شیرینُ حتی یک روز تلخ ،

یک روز آرامُ حتی یک روز پُرهیاهو ،

وظیفه ی تو زندگی را با تمام و کمالَش زندگی کردن است،

با تمامِ سِکانس هایِ تلخ و شیرینَش..

نمیشود که همه اش خسته باشی

و سَرِ سکانس هایِ تلخ بهانه بیاوری و گوشه ای به قهر کِز کنی و بازی نکنی ..

حق داری که خستگی ات را در کنی،

اما حق نداری که دیگر مسیر را ادامه ندهی ..

اینطور که نمیشود،

تا دیر نشده باید راهی پیدا کرد،

باید زندگی را زندگی کرد ..

جدیدترین مطالب