شعر طنز دختری با مادرش در رختخواب

شعر طنز دختری با مادرش در رختخواب

درددل می کرد با چشمی پر آب

گفت:مادر حالم اصلا خوب نیست

زندگی از بهر من مطلوب نیست

گو چه خاکی را بریزم بر سرم؟

روی دستت باد کردم مادرم!آراه؟

سن من از بیست وشش افزون شد

دل میان سینه غرق خون شد

هیچ کس مجنون این لیلا نشد اره والا

شوهری از بهر من پیدا نشد

غم میان سینه شد انباشته

بوی ترشی خانه را برداشته!

مادرش چون حرف دختش را شنفت

خنده بر لب آمدش آهسته گفت:

دخترم بخت تو هم وا می شود

غنچه ی عشقت شکوفا می شود

 

 

 

جدیدترین مطالب