متن کوتاه شکایت از روزگار + پیام ناراحتی از روزگار

متن کوتاه شکایت از روزگار + پیام ناراحتی از روزگار

متن تلخ و سنگین در مورد روزگار نامرد و بی وفا را در این نوشتار تقدیم حضورتان خواهیم کرد و اگر از باب میل نبودن ایام گله و شکایت دارید، می توانید از متن کوتاه شکایت از روزگار استفاده کنید.

♦ ♦ ♦

متن کوتاه شکایت از روزگار

شاکی ام از روزگار
بهت گفتم با تو خوشبخت ترینم
خودمو پاک کردم از صفحه روزگار
زمانیڪه فهمیدم تو بی من خوشبخت تری

♦ ♦ ♦

که داند بجز ذات پروردگار
که فردا چه بازی کند روزگار

♦ ♦ ♦

انسان دو نوع معلم دارد:
آموزگار و روزگار
هرچه با شیرینی از اولی نیاموزی،
دومی با تلخی به تو می آموزد.

♦ ♦ ♦

نمی دانم چه کسی
دست اتفاق های خوب زندگی ام را گرفت
که دیگر نمی افتند

♦ ♦ ♦

از این مردمانِ بدِ روزگار
ندارم دگر هیچوقت انتظار
هم آنان که اعضای یک پیکرند
همه تشنه ی خون یکدیگرند

♦ ♦ ♦

عاشقم کردی‌ و رفتی
لعنتی‌ این‌ را‌‌ بدان،
پیش‌ پایت‌ می‌ گذارد روزگار، این‌ درد‌ را …

♦ ♦ ♦

بی خیال روزگارم در خیالت ای یار
ثانیه‌ها می‌ شمارم در قبالت ای یار
زان روزی که تو بر من رخ نمودی
دل شده‌ محوی جمالت ای یار
من اگر روزی به تو پیوست شوم
نیست کنم خیش در جلالت ای یار

♦ ♦ ♦

متن امان از روزگار

روزگار بدیست..!
درست وقتی در آتش میسوزی
همه به بهانه آب آوردن میروند
امان از روزگار

♦ ♦ ♦

بعضی از آدم های این روزگار با گرگ بره می خورند
با چوپان گریه می کنند..!
مراقب باشیم

♦ ♦ ♦

امان از این روزگار بی معرفت که
هرگز ندانست بعد از آن لبخندش
چطور دمار از زندگی من درآمد!!

♦ ♦ ♦

زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا جوجه ها شو سیر کنه… گوشت بدن خودشو می‌کند و میداد به جوجه هاش میخوردند… زمستان تمام شد و کلاغ مرد… اما بچه هاش نجات پیدا کردند وگفتند: اخ خوب شد مرد راحت شدیم از این غذای تکراری این است واقعیت تلخ روزگار ما. امان از روزگار نامرد بی معرفت!

♦ ♦ ♦

متن در مورد روزگار بی معرفت

چـه بی معرفت شده اَست روزگار
سیلی اش محڪم بود
به گوش احساسم

♦ ♦ ♦

من و تو پس زده ی روزگار بی معرفت امروزیم!

♦ ♦ ♦

پیوند عُمر
بسته به موییست هوش دار
غَمخوار خویش باش
غم روزگار بی وفا چیست

♦ ♦ ♦

حال من خوب است حال روزگار بی معرفت خوب نیست

♦ ♦ ♦

روزگار بی معرفت، نبودنت را برایم دیکته می کند
و نمره ی من باز می شود… صفر!
هنوز نبودنت را یاد نگرفته ام…

♦ ♦ ♦

چه شد صبر و قرارم وایِ بر من
چه بد شد حال زارم وایِ بر من
جوانی رابه پیری هدیه دادم
سیه شد روزگارم وایِ بر من…

♦ ♦ ♦

پیام ناراحتی از روزگار

بازم فصل پاییز
فصل تنهایی و قدم زدن روی برگهای زرد و نارنجی
وزیدن باد و خش خش برگها منومیکشونه
سمت تموم دلتنگیام
غرق در آرزوهای و رویاهام میشم
آرزوی داشتن تو
و رویای با تو بودن
این آرزو و رویا مدام در حال چرخیدن
مثل گردونه ی این روزگار

♦ ♦ ♦

بر ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن این روزگار نیست…

♦ ♦ ♦

کجا رواست
که از دستِ دوست هم بکشد
دلی که این همه
از دستِ روزگار کشید؟..

♦ ♦ ♦

دل تنگ و دست تنگ و جهان تنگ و کار تنگ
از چهارسو گرفته مرا روزگار تنگ..

♦ ♦ ♦

چه ساده ایم ! در این ایستگاه خالیِ متروک
نشسته ایم کماکان به انتظار … بِمانَد
چه روزهای قشنگی قرار بود بیایند
چقدر شاکی ام از دست روزگار … بِمانَد !

♦ ♦ ♦

روزگاری‌ ست که سودا زده روی توام
خوابگه نیست مگر خاک سر کوی توام

♦ ♦ ♦

بدون هیچ منت روزگارم را عوض می کرد
اگر بخشیده بودم مدتی مهلت به تنهایی

♦ ♦ ♦

روزگار بی وفا
انتقام عاشق بودنم را
با نبودنت
با نیامدنت
با هر آنچه که می توانست گرفت

♦ ♦ ♦

جملات دلگیری از روزگار

به چرخ روزگار گشتیم ولی سامان ندیدیم
ما کویر تشنه آبیم ولی باران ندیدیم

♦ ♦ ♦

طی نگشته روزگار کودکی، پیری رسید
از کتاب عمر ما، فصل شباب افتاده است

♦ ♦ ♦

زندگی تلخ ترین
خواب من است
خسته ام خسته از این خواب بلند

♦ ♦ ♦

دَستخطی دارم از او بر دل خود یادگار
عشق ڪاری کرد با قلبم که چاقو با انار
رفتنش یک شب دمار از روزگار من کشید
می کشم روزی که برگردد دمار از روزگار

♦ ♦ ♦

دلگیرم ازت روزگار
ﯾﻪ ﻋﻤﺮﯼ ﺑﺎ ﻋﺰﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ
هیچکس قدرم رو ندونست
هی روزگار نامرد بریم
با احترام و شـوکت زندگی کنیم
شاید یه فرجی شد

♦ ♦ ♦

ماه من که تو باشی!
تکلیف روزگارم را…
باید هم شب روشن کند…!

♦ ♦ ♦

ای دوست بیا و روزگار من و دل بین
با رفتن تو خنده برفت، دیده تر آمد…

♦ ♦ ♦

از ما به روزگار، حدیث وفا بس است
نگذاشتیم گر اثری، یا گذاشتیم

♦ ♦ ♦

بالا و پایین روزگار

بالا و پایین روزگار اونجا شروع میشه که خیلی
چیزا رو میشه خواست اما نمیشه داشت

♦ ♦ ♦

خدایا عاشقش کن تا بفهمد درد من را
بفهمد روزگار غمگسار سرد من را…

♦ ♦ ♦

بالا و پایین روزگار او قسمتیه که آدم به خودش میگه:
چی فکر می کردیم و چی شد..!

♦ ♦ ♦

سکوت ظاهرش قشنگه
اما باطنش روح آدم را میخوره….

♦ ♦ ♦

دوباره باران می‌بارد
زیرِ سقف یادهای فراموش
تا تنهایی کهنسالم را
تنهایی به انتها ببرد
در گذر روزگار کهنهٔ بی بنیاد
خاطرات غمگینم
به چراغانی فصل نو میروَند
بی نشـان و اشتباهی

♦ ♦ ♦

اشک
آخرین گزینه مردهاست
و خاک بر سر بالا و پایین روزگار نامرد
اگر مردی به گزینه آخر خود برسد!

♦ ♦ ♦

با من حرف بزن
که روزگارم نه که نمی گذرد
که تمام دنیای من بی‌ تو جمعه می‌‌ گذرد

♦ ♦ ♦

متن حقیقت روزگار

چو روزگار نسازد ستیزه نتوان برد
ضرورتست که با روزگار درسازی

♦ ♦ ♦

به هرکس که می نگرم
در شکایت است،
درحیرتم که لذت دنیا
به کام کیست؟!

♦ ♦ ♦

روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند
روز و شب دارد، روشنی دارد
تاریکی دارد کم دارد، بیش دارد
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده
تمام می شود بهار می آید..

♦ ♦ ♦

از روزگار آموختم که باید صبر کرد
از صبر آموختم که باید صبر کرد
صبر…

♦ ♦ ♦

موضوع غم انگیز در خصوص زندگی
کوتاه بودن آن نیست
بلکه غم انگیز آن است که
ما زندگی را خیلی دیر شروع می کنیم

♦ ♦ ♦

درست است روزگار هر روز
چیزهای جدیدی به من عرضه می کند
اما تو رفیق کهنه ام بمان

♦ ♦ ♦

تیغ بران گر به دستت، داد چرخ روزگار
هر چه می خواهی ببر،اما مبر نان کسی…

♦ ♦ ♦

ای همدم روزگار، چونی بی من
ای مونس غم‌گسار، چونی بی من
من با رخ چون خزان، زردم بی‌تو
تو با رخ چون بهار، چونی بی من

♦ ♦ ♦

موهایم را روزگار شانه می زند
می خواهد…
تارهای تیره اش را سپید کند
و این لعنتی دست بردار نیست
شانه را به دست کسی نمی دهد

♦ ♦ ♦

متن روزگار نامرد

بگذار بگذرند
روزهایی که روز ما نیست
آهای روزگار نامرد
روز ما هم میرسد

♦ ♦ ♦

ای روزگار نامرد،
کجای کارم غلط بوده
که امروز عشق را
هیچ جا باور نمی‌کنم

♦ ♦ ♦

آدم های این روزگار؛
زندگی هایشان
همانند کویر است.
با روزهایی گرم و
شب هایی سرد و یخبندان.
ترک های بی شمار قلب هایشان
حتی اجازه نمی دهد،
امیدی به آب و آبادانی داشته باشند.
آدم های این زمانه
بیش از اندازه همانند کویرند.
همانقدر سرد،
همانقدر بدون امید
و همانقدر شکسته.

♦ ♦ ♦

دلم گرفته از نامردی روزگار
باران کمی آهسته تر
اینجا کسی در خانه نیست
من هستم و تنهایی و دردی که نامش زندگیست

♦ ♦ ♦

در روزگاری که خنده‌ی مردم
از زمین خوردن توست
تو برخیز تا گریه کنند

♦ ♦ ♦

دوست داشتنت را پنهان کردم
نه از دست تو
از ترس روزگار
روزگار نامردی که
همه دوست داشتنی‌هایم را
از من گرفت

♦ ♦ ♦

برو به روزگار نامرد بی وفا بگو
دیگه از ما امتحان نگیره
ما دیگه ترک تحصیل کردیم ..

♦ ♦ ♦

از دوره تند روزگار نامرد یاد گرفتم،
به هیچی دل نبندم

♦ ♦ ♦

بس است دیگر
تا الان به ساز این روزگار نامرد رقصیدم!
از امروز خود میخواهم نوازنده باشم

♦ ♦ ♦

متن زیبا در مورد چرخش روزگار

از زمین خوردن کسى شاد مشو
که نمیدانى چرخش روزگار
براى تو چـه در آستین دارد

♦ ♦ ♦

فراموش نکنیم
که اگر دلی را
بردیم شکستیم
گذشتیم و رفتیم
روزگار حافظه خوبی دارد
هرگز فراموش نمی کند

♦ ♦ ♦

زندگی می چرخه مثل یه تاس..
امروز حکم میکنی!!
فردا التماس

♦ ♦ ♦

بگذار بگذرن روزهایی که روزگار ما نیست
روزگار روز ما هم میرسد..

♦ ♦ ♦

میخوام به خدا بگم گرچه از این روزگار خیلی خسته ام
اما هَنوز پشتم به خودش گرمه…

♦ ♦ ♦

روزگار عوض میشه
و آدما عوضی تـر

♦ ♦ ♦

کبریت های سوخته هم،
روزی درخت های شادابی بوده اند
مثل ما، که روزگاری می خندیدیم
قبل از اینکه عشق روشنمان کند
این است چرخش روزگار…

♦ ♦ ♦

متن روزگار عجیبیست

عجب روزگار عجیبیست
گاهی اوقات دلم تنگ طمع تلخ اشک هایم می شود
و آرام می بارم و می نوشم
گویی قهوه ای تلخ از جنس حقیقت می نوشم
چه کسی می گوید قهوه تلخ است؟
قهوه در برابر روز گار تلخم شیرین ترین نوشیدنی عالم حساب می شود

♦ ♦ ♦

دلگیرم ای شب!
که چه روزگار عجیبیست
تو مَرا زمین زده ای
برگ میزنی دفتر تلخ روزگار را
کسی که فراموش نشد، دیگر مرا در خاطرش نیست!
دیگر لبخندی نیست
یک چشم پر از آرامش کجاست؟
ای شب
ارزان میفروشمت به خورشید
فقط صبح شـو ..

♦ ♦ ♦

وقتی هستی
نه آبی آسمان آبی تر می شود
نه سبزی زمین خوش رنگتر
روزگار هم از بازی هایش
دست نمی کشد.
ولی دلم
عجیب
به بودنت
قرص می شود

♦ ♦ ♦

دل است دیگر بر هوای بیقرار یادها می شکند
می بازد، می بارد و برقرار بی وفای این روزگار عجیب می ماند
می سازد می سوزد..
می سوزد…..

♦ ♦ ♦

روزگار عجیبی شده است
حتی وقتی میخندیم
منـظورمان چیز دیگریست
وقتی همه چیز خوب است می ترسیم
ما به لنگیدن یک جای کار عادت کرده ایم

جدیدترین مطالب