با زلف او مردانگی باد صبا را می رسد
وز روی او دیوانگی زلف دو تا را می رسد
دل که ز جان خواسته ست بهر تو بیگانه وار
با همه مردانگی مرد جفای تو نیست
سر مایه مرد مردانگی است
دلیری و رادی و فرزانگی است
کار تیغ از دست آید چون قوی افتاد دل
پنجه مردانگی شیر ژیان را بس بود
در گوش چرخ حلقه مردانگی شود
از بار درد قامت هر کس که خم شود
دشمن خود را خجل کردن نه از مردانگی است
ورنه نتواند فلک خم ساختن بازوی من
مکن به مشورت نفس زن صفت کاری
اگر ز مردی و مردانگی نشان داری
ز هر ذره بیاموزید پیش نور برجستن
ز پروانه بیاموزید آن مردانگی کردن
ای گشاده قلعه های جان به چشم آتشین
ای هزاران صف دریده عشقت از مردانگی
با هستی و نیستیم بیگانگی است
وز هر دو بریدیم نه مردانگی است
گر من ز عجایبی که در دل دارم
دیوانه نمی شوم ز دیوانگی است
تیشه را بایست اول بر سر خسرو زدن
جوهر مردانگی در طینت فرهاد نیست
نبود جوهر مردانگی زلیخا را
وگرنه دامن یوسف چرا گرفت و گذاشت؟
با تو بباشم به کدام آبروی
یا بگریزم به چه مردانگی
کدام قوت و مردانگی و برنایی
که خشم گیری و با نفس خویش برنایی
چو مردانگی آید از رهزنان
چه مردان لشکر، چه خیل زنان
سمندر نه ای گرد آتش مگرد
که مردانگی باید آنگه نبرد
وگر در سرش هول و مردانگی است
گریزند از او کاین چه دیوانگی است؟!
کز پی مردانگی پاینده ذات آمد چنار
وز پی تر دامنی اندک حیات آمد سمن
از پی عشق بتان مردانگی باید نمود
گر چو زن بی همتی پس لاف مردان شرط نیست
جان باختن از عاشق بیدل طلب ای دوست
مردانگی از مردم مردانه طلب کن
زان مسلم شد به گردون دعوی مردانگی
کز زمین سفله پرور، هم نبردی برنخاست
خون به خون شستن درین میدان، گل مردانگی است
چاره مردن، به مرگ اختیاری مردن است
ز فرمان قضا گردنکشی دیوانگی باشد
درین میدان سپر انداختن مردانگی باشد
ستم بر زیر دستان نیست از مردانگی، ورنه
به آهی می توانم چرخ را زیر و زبر کردن
از پی عشق بتان مردانگی باید نمود
گر چو زن بی همتی پس لاف مردان شرط نیست
از پی مردانگی خواهی که در میدان شوی
دور کردن گرد گویی همچو چوگان شرط نیست
جوانمرد و صاحب خرد دیدمش
به مردانگی فوق خود دیدمش
که یارا مرو کاشنای توام
به مردانگی خاک پای توام
چو دولت نبخشد سپهر بلند
نیاید به مردانگی در کمند
به مردانگی از همه شهریاران
پدیدار همچون یقین از گمانی
گهی بر نامرادی بیم کردن
گهی مردانگی تعلیم کردن
گرچه مردانگی به جهد کند
نتواند شد از میان به کران
جمع بازینت نگردد جوهر مردانگی
از برش عاری بود گر سازی از زر تیغ را
زائل از زینت نگردد جوهر مردانگی
قبضه زر از برش مانع مدان شمشیر را
مرا گویند با دشمن برآویز
گرت چالاکی و مردانگی هست
کسی بیهوده خون خویشتن ریخت؟
کند هرگز چنین دیوانگی مست؟
ندیدم سواران و گردنکشان
بگردی و مردانگی زین نشان
نیست آن مردانگی کاندر غزا کافر کشی
در صف عشاق خود را کشتن از مردانگی ست
در آن داوریهای بیگانگی
نمودند بسیار مردانگی
ماندن
مرد می خواهد
پشتِ کسی که آمده ای و اهلی اش کرده ای را دم به دقیقه خالی نکردن
مرد می خواهد
مردانگی به منطقی بودن نیست
عشق و عاشقی کردن
مرد می خواهد
احساس امنیت مرد می خواهد
شانه شدن برای دلتنگی های زنی که دوستت دارد
مرد می خواهد
زنها گاهی تمامی ِ دنیایشان را
میان ِ چاردیـواری ِ آغوش یک مرد جستجو می کنند
زنی که خنده ها و گریه هایش؛
ناز و بهانه هایش
همه و همه،
تنها آغوش ِ خالص ِ مردانه ات را می خواهد
که مبادا برای لحظه ای
دست از مردانگی ات برداری!
آن نیست شجاعت که گلو چاک کنی
مردانگی آنجاست که دل پاک کنی
وقتی که به باشگاه تقوا رفتی
ای کاش حریفِ نفس را خاک کنی
فرقی نمیکند دختر باشی یا پسر
همین که با دل کسی بازی نکنی مردی !!!
من اگر عروس تو باشم…
دیگر هیچ لباسی برازنده ی اندام من نخواهد بود!
آغوش تو تمام قد من را در بر خواهد گرفت
نه حریری نه یراقی نه دکمه ای…
و نه هیچ و هیچ!
آنچه هست تمام مردانگی تو است
که تن پوش و نگین زنانگی من است
زنان هوشیارتر از آن هستن
که مردانگی خود را به همسران خود نشان بدهند
مردانگی تنها به مرد بودن نیست؛
به همت و گذشت است
آنچنان مردانه پای عشقم ایستادم
که یادش رفت” او”مرد است نه “من”
آنچنان مردانگی کردم که مردانگی رااز یاد برد
دانشجو بودن هنر نیست
جویندهی دانش بوده هنره!!!!
مرد بودن هنر نیست
مردانگی هنره!!!!
انسان بوده هنر نیست
انسانیت هنره!!!!
گاهی آنقدر زن میشی که جواب نامردی را با مردانگی میدی…
صفت ضعیفه را روی نامردها باید گذاشت…
نه روی جسم ظریف و زیبای زنانه ات
مردانگی من و زنانگی تورا میخواهد
در چشمان شیشه ای تو زل زدن
و گفتن دوستت دارم
بدون زن…
مردانگی مرد…
شایعه ای بیش نیست
فشار آرام دستانت را دوست دارم!
وقتی که مردانگی ات را به رخ انگشتانم میکشی
در رفاقت با وفا بودن شرط مردانگی است …
ورنه با یک استخوان صد سگ رفیقت میشوند
بوی زنانگی ات را به دست باد نسپار
مرد های شهر به باد میدهند مردانگیِ شان را
خوشابحالت که دلت خوش شد به زندگی ای که همش دم از نامردیش میزدی…
موقعی که تو مرا ترک کردی آخر مردانگی بود
من از حرارت چشمانت یخ میزنم و از سرمای نگاهت اتش میگیرم…..
مردانگی های تو فیزیک را هم نابود میکند. من را که دیگر هیچ
چهار اصل پیشرفت :
مردانگی، عدالت، شرم و عشق است.
مردانگی
جنسیت سرش نمی شود
معرفت
سماتک
که نداشته باشی
نامردی
قول های زنانه شرف دارد به قول های مردانه ای که نتیجه اش یک دنیا نامردی است
جز مردانگی
قول میدهم بشوم همان پسرک شلوغ و پرهیاهو…..
وقتی کسی را یافتم که لایق مردانگی هایم باشد
مردان در مسیر عشق به وسعت نامتناهی نامردند
گداییه عشق می کنند تا زمانی که به تسخیر قلب زن مطمئن نیستند
اما همین که مطمئن شدند نامردی را در کمال مردانگی به جا می آورند
بگذارید تکیه گاه مازنان “مردانگی مرد ” باشد
نه “هوسرانی مرد
هی داداش دل به این دنیا نبد، دنیا اگه مردانگی داشت،
اسمش دخترانه نبود
به یاد سه نفر سوختم:
اول مادری که چشم به او دوختم…
دوم پدری که مردانگی را از او اموختم…
سوم رفیقی که جز مرام و معرفت چیزی از او نیاموختم…
سلامتی همشون
محبت بر خلایق انتهای سادگی ست
مردی و مردانگی آخرش آوارگی ست
در تنور مردانگی سردی مکن،
در مقام عشق نامردی مکن،
لاف مردی میزنی، مردانه باش،
در سرای دوستی افسانه باش