متن روضه شهادت امام هادی (ع)

متن روضه شهادت امام هادی (ع) برای مجالس عزای امام دهم شیعیان را در این قسمت آماده کرده ایم. حضرت علی بن محمد، امام هادی علیه السلام پس از شهادت پدر بزرگوارشان حضرت جواد (ع) به مدت ۳۳ سال مقام امامت را به عهده خویش گرفتند و سرانجام در سن ۴۱ سالگی در شهر سامرا به شهادت رسیده و دیده از جهان فرو بستند. برای عزاداری و روضه خوانی در شب شهادت امام نقی الهادی (ع) می توانید از متن روضه خوانی برای شهادت امام هادی علیه السلام استفاده کنید.
متن روضه شهادت امام هادی
اهل دردم غم هادی دارم
سامرایی است دل بی تابمزنده ی فیض مدام یارم
مرده ی یک نفس سردابمامشب از خویش برون می آیم
تا به چشمان پرآبش گریمگاه برآه دل شعله ورش
گاه بر قبر خرابش گریمکینه اهرمن تیره سرشت
بامدار طبق نور چه کردفتنه ی قوم پلید ابلیس
با جمال پسر حور چه کرددست تذویر دوباره بی رحم
آتش کینه ی خود را افروختدر پس پرده ی تنهایی خود
مردی از نسل سلابت می سوخترفته رفته اثری سخت نمود
زهر در جان شریف آقادر تب و تاب شد و سوسو زد
شمع چشمان شریف آقاخاک بر فرق من از این جمله
همه چو بسمل به قفس پرپر زدپسرش پاره گریبان گریان
در عزاداری او بر سر زدجگر زهر چشیده یعنی
آب گردیدن گل در آتشهر که از نسل علی شد مسموم
ناله زد فاطمه؛ مادر؛ آتشتا نمانده به تن و دیده پر آب
سینه سوزان و لبش خشک ولیزمزمه کرد و به سینه کوبید
که فدای تو حسین بن علیهمه ی اهلبیت لحظات آخر جان دادن برا حسین گریه کردن، حتی قبل از شهادت ابی عبدالله، پیغمبر همین طور، فرمود: رو سینه ام باشه من آروم جون می دم، یه روز میادم رو سینه ی حسینم سنگین می شه، علی همین طور لحظات آخر دستای عباس و حسین و تو دست هم گذاشت، مادر همین طور فرمود: علی جان برا من گریه کن، برا بچه هام گریه کن، برا این کربلایی خیلی گریه کن، امام مجتبی علیه السلام همین طور گفت: لایوم کیومک یا اباعبدالله. همه اهلبیت برا حسین گریه کردند.
بر سر پای پسر سر بنهاد
لحظه ی آخر جان دادن بوداز لبش ذکر نمی افتاد
یاد آن صحنه ی افتادن بودیاد می کرد از آن ساعت که
از فراز فرس آقا افتادتشنه لب با بدن غرق به خون
گوشه ای در دل صحرا افتادیاد آن یوسف افتاده به چاه
گرگ ها دوروبرش زوزه کشانگرگ وحشی تری از راه رسید
چنگ زد گرگ سرش زوزه کشانگوش کن مابقی قصه زمن
گر چه این روضه دهد آزارتسر بریدند و دوان سوی حرم
این بود معنی قتل و غارتای حسین….
از حرم تا قتلگه زینب صدا می زد حسین
ناله ها می زد حسین، دست و پا می زد حسینحسین…ای تشنه لب حسین، حسین…. جان زینب حسین، حسین…ای بی کفن حسین، حسین…. خونین دهن حسین…ای حسین
دلم برا حرمت پر میزنه، برا حرمت پر می زنه، سینه برا تو دلبر می زنه، شبا برا تو هق هق می کنم، به پای غمت دق می کنم.
هم چین زهر پاره پاره کرد، دل امام هادی رو همه ی اهلبیت لحظات آخر یاد مادر افتادن، هی صدا می زد، وای وای مادر ای مادر….
متن روضه خوانی برای شهادت امام هادی
متوکل خیلی امام هادی رو اذیت می کرد، گاه و بی گاه دستور می داد مأمورها شبانه می ریختند داخل خانه حضرت، بازرسی می کردند تا شاید اسلحه یا نوشته هایی بر علیه حکومت پیدا کنند و بهانه قتل ایشان فراهم شود، حضرت را سر برهنه، پای برهنه می بردند پیش متوکل.
یک شب که حضرت را آوردند، متوکل مست باده بود و جام ها و پیاله های شراب در مقابلش، نوازندگان مرد و زن در اطراف؛ به امام شراب تعارف کرد! حضرت: گوشت و پوستم با شراب آمیخته نشده و نخواهد شد و با صلابت ایستاد و متوکل رو موعظه و نصیحت کرد و به یاد آخرت انداخت.
به حضرت عرض کرد: شعری بخوان؛ حضرت: من از شعر بهره ای نبرده ام؛ اصرار کرد که باید شعر بخوانی؛ حضرت شعری خواندند و متوکل شروع به گریستن کرد. آقا را با احترام برگرداندند.
متوکل وقتی دید حضرت هادی جز به عبادت، به کار دیگری اهمیت نمی دهد، دستور داد حضرت را به زندان انداختند. یکی از زندانیان: شنید که حضرت می فرماید:
من در نزد خدا از ناقه صالح عزیزترم و این آیه را تلاوت فرمود: «فَعَقَرُوها فَقالَ: تَمَتَّعُوا فی دارِکُمْ ثَلاثَهَ أَیَّامٍ ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ» هود۱۱، آیه۶۵
هنوز سه روز نگذشته بود که متوکل توسط پسرش منتصر کشته شد و او بر تخت نشست.
گریز: اما یا امام هادی؛ شما رو به بزم شراب بردند و شراب تعارف کردند؛ اما جدّ غریبت حسین، سر بریده اش رو در مجلس یزید داخل طشت طلا، یزید ملعون شراب می خورد و قمار بازی می کرد.
یک وقت سر بریده اباعبدالله شروع کرد به تلاوت قرآن!
یک مرتبه یزید چوب دستی خود را بر لب و دندان عزیز زهرا. تا زینب کبری این منظره رو دید، دست برد گریبان چاک زد. یک وقت سکینه خودش رو به دامن عمه انداخت، عمه عمه بگو یزید چوب از لب و دندان بابام بردارد.
یا مزن چوب جفا را بر لب و دندان او
یا بگو بیرون روند از مجلست طفلان او
یا مزن شرمی نما از روی زهرا مادرم
یا بزن مخفی ز چشم خواهر گریان اوعاقبت، معتمد عباسی نقشه کشید و زهر کشنده ای به حضرت خوراند، حضرت مسموم شد و در بستر افتاد، تمام بدنش رو سم فرا گرفت؛ هرچه ظلم کردند به حضرت، اما در آخرین روزهای زندگی شریفش، شیعیان می آمدند به عیادت حضرت. یکی از افراد، ابوهاشم جعفری، که شاعر برجسته ای بود، آمد و اشعاری خواند، من جمله:
مَادَتِ الْأَرْضُ بِی وَ آدَتْ فُؤَادِی
وَ اعْتَرَتْنِی مَوَارِدُ الْعُرَوَاءِ
حِینَ قِیلَ الْإِمَامُ نِضْوٌ عَلِیلٌ
قُلْتُ نَفْسِی فَدَتْهُ کُلَّ الْفِدَاءِ
مَرِضَ الدِّینُ لِاعْتِلَالِکَ وَ اعْتَلَّ
وَ غَارَتْ لَهُ نُجُومُ السَّمَاءِ
عَجَباً أَنْ مُنِیتَ بِالدَّاءِ وَ السَّقَمِ
وَ أَنْتَ الْإِمَامُ حَسْمُ الدَّاءِ
أَنْتَ آسِی الْأَدْوَاءِ فِی الدِّینِ وَ
الدُّنْیَا وَ مُحْیِی الْأَمْوَاتِ وَ الْأَحْیَاءوقتی هم که از دنیا رفت، امام عسکری آمد سر بابا را به دامن گرفت، بدن بابا را غسل داد، کفن کرد و نماز خواند و بدن مطهرش را در سامرا به خاک سپرد.
اما دل ها بسوزد برای جدّ مظلومش حسین، که بدن مطهرش روی زمین گرم کربلا، امام سجاد آمد آن نازنین بدن قطعه قطعه را میان حصیر گذاشت. اما بنی اسد دیدند حضرت از قبر بیرون نمیاد! جلو آمدند دیدند لب ها رو گذاشته به رگ های بریده بابا…
به کربلا کفن مگر به غیر بوریا نبود
مگر حسین تشنه لب، عزیز مصطفی نبود
متن روضه کوتاه امام هادی میرداماد
می خواست جان سپاردوجانی دگرنداشت
هنگام کوچ بود ولی بال و پر نداشت
چشمش ز پنجره سوی مهتاب خیره بود
معلوم بود این شب آخر سحر نداشت
افتاده بود روی زمین آه می کشیداگه اشک نداری، اگه می بینی چشمت خشکه، ناله که داری خرج کنی، امام صادق علیه السلام فرمود: خدا رحمت کنه اونی که تو مصیبت های ما آه می کشه، بگو: آه. اگه تصور کنی آه که هیچی، فریاد می زنی،
افتاده بود روی زمین آه می کشید
اما کسی ز حال دل او خبر نداشت
با خاطرات تلخ خودش گرم می گرفت
جز اشک، یار و همدمی آخر به بر نداشت
می دونی یاد چی اوفتاد، یاالله، بچه غیرتی های شیعه
یاد دمی که در پی مرکب دویده بود
با ناله ای که در دل دشمن اثر نداشتنوش جونت این جام محبت مولات، افتاده بود یاده اون لحظه ای که، اومدن نیمه ی شب، از تو خونه کشیدنش بیرون، پای برهنه تو کوچه ها، کجا بردنش، مجلس شراب بردنش، باور می کنی یا نه، میخوای بزنی بزن، می خوای داد بزنی بزن، راسته، دروغ نیست، بچه شیعه باید بمیره، کشوندش تو مجلس شراب، با سر برهنه، شراب تعارف کرد، وای، وای،
یاد دمی که قبر خودش را نظاره کرد
عجب حرومزاده ای بود این متوکل، عجب ملعونی بود، تو خونه ی آقا جلوی آقا، قبرش و کند، ای وای بمیرم، من فکر می کنم می گم شاید برا خود آقا، مرگ شیرین بود، راحت می تونست بشه، اما برا بچه هاش چقدر سخته، بمیرم برا امام عسگری
یاد دمی که قبر خودش را نظاره کرد
با ظالمی که شرم از آن خون جگر نداشت
می ریخت اشک ونه امام هادی، همه ی اهل بیت ما اینجوری جون دادند، ان شاءالله ما هم اینجوری جون بدیم، ان شاء الله ما هم دم آخر گریه کنیم جون بدیم، چه گریه ای، نه گریه ی ترس، نه گریه ضعف، نه گریه ی نیاز، ان شاءالله دم آخر اینجوری بمیریم،
می ریخت اشک و نوحه گودال می سرود
ازخواهری غریب و حسینی که سر نداشت
آی حسین. . . . . .
از دختری که بعد عمو در مسیر شام
دیگر به غیر زجر و سنان همسفر نداشت
حسین. . . . . . . . . .
از سوز زهر تشنه شد و گفت یا حسین
ای کاش هیچ وقت ربابت پسر نداشتکجا ببرمت، همین یه مسیر مسیر روضه ی من، می گن امام عسگری، خیلی فردا بی تابی کرد، وقتی بدن بابا رو دید، وقتی داغ بابا دید، یا امام عسگری، شنیدم گریبان چاک زدی، شنیدم به سر و صورت زدی، شنیدم برا داغ بابات، بلند گریه کردی، مگه چه کردن با بابات، مگه چه جوری کشتنش، اگه شما گریبان چاک زدی، پس زین العابدین چی بگه کربلا، یا الله، گریبان چاک زد امام عسگری، اما کربلا، زین العابدین دید همه دارن بدنهارو دفن می کنن، هیچکی به بدن حسین نگاه نمی کنه، حسین. . . . . . . . . . . عمه چرا بدن بابامو دفن نمی کنن، مگه بابای من، مسلمون نیست، چرا بدنهای خودشونو دفن می کنن، یکی نبود بگه زین العابدین، صبر کن، الان یه کاری می کنن، دیگه بدن بابات پیدا نباشه، الان ده نفر میان، اسباشونو میارن، فرج امام زمان بگو حسین. . . . .
متن شعر روضه امام هادی
ای گنج معرفت به دل سامرا سلام
ابن الجواد حضرتِ ابن الرضا سلامای چون پدر مطهر و معصوم و متقی
ای آسمان علم خدا ایهاالنقیخورشید از تشعشع نورت منوّر است
ماه فَلَک به یُمن حضورت منوّر استدر قول و حکم و فعل تو انصاف جاری است
باغ کرامت تو همیشه بهاری استگنجینه های عِلم الهی است در دلت
حظِّ حضور می برم امشب ز محفلتنطقت اگر نبود هدایت نداشتیم
راهی به آسمان امامت نداشتیمبا نور تو درست شده اعتقادمان
دادی طریق عرضه ی حاجات یادمانفهمانده ای به ما ادب و احترام را
طرز چگونه حرف زدن با امام رافهمانده ای که شآن رفیع امام چیست
ظرفیت پذیرش فیض مدام چیستلطفت اگر نبود مقرب نمی شدیم
در محضر ائمه مودّب نمی شدیمهر کس که باطناً به خدا وصل می شود
با رحمت نگاه شما وصل می شودکفر است اگر به غیر شما رو زند کسی
عشق است اگر کنار تو زانو زند کسیای سروِ سربلند سحرهای سامرا
باز است بر گدای تو درهای سامراما سائلیم و جای دگر سر نمی زنیم
جز خانه ی شما دَرِ دیگر نمی زنیمما را از آن دو چشم شریفت نگاه کن
یا هادیِ الائمه مرا سر به راه کنآقا تلاش کردم و این دل ادب نشد
آماده ی رسیدن ماه رجب نشدباقیِّ عُمر را نگرانم چه می شود
آماده نیستم رمضانم چه می شودخیر مرا ندیده کسی، خیره سر شدم
در آخر خَطَم به تو محتاج تر شدمامشب ولی به عشق هوایت رسیده ام
امشب به قصد گریه برایت رسیده امآقا شنیده ام که غمت بی شمار بود
دور از مدینه بودی و دل بی قرار بودآقا چه ها که از متوکل کشیده ای
پای پیاده در دل صحرا دویده ایغیر امام هادی، اون سه ساله هم نیمه ی شب، تو صحرا، پای پیاده میدوید، هی میگفت: بابا! بابا! . . . گفت: بابا!
آن شب که من از ناقه افتادم و غش کردم
بابا تو کجا بودی؟ از ما تو جدا بودییه وقت سَرِ بریده شروع کرد حرف زدن: . .
آن شب که تو از ناقه افتادی و غش کردی
من بر سَرِ نی بودم، کی از تو جدا بودمگاهی تو را به بزم حرامی کشانده اند
گاهی تو را میان خرابه نشانده اندجا داده اند بین فقیران چرا تورا؟
بردند بین حلقه شیران چرا تو را؟شیران که در برابرتان سر گذاشتند
بی اذن تو سر از کف پا بر نداشتند
متن روضه امام هادی باب الحرم
آمده جان من از زهر کینه بر لب
روز من در غریبی تیره تر بود از شبامشب اونهایی که اومدن برا امام هادی عزاداری کنند، گفتند: اگر امشب سامرا امام هادی زائر نداره، ما میریم به آقامون امام زمان تسلیت میگیم، میگیم آقاجان سرت سلامت . . .
بسته بال و پرم کنج قفس میمیرم
گریه ی نور چشمم کرده از جان سیرم
در طول عمرم جز غصه و غم هرگز ندیدم
ویرانه دیدم، زخم زبان و طعنه شنیدمداستان امام هادی عجیب، شبیهه سرگذشت امام سجاد (ع) بوده. لذا در ارشاد شیخ مفید نوشته: وقتی آقا رو از مدینه به سمت سامرا می آوردند، مثل امام سجاد که سه روز و سه شب پشت دروازه ی ساعات، آقارو نگه داشتند. امام هادی رو هم در یک خرابه ای سه روز بیرون از شهر نگه داشتند. یه روزم وقتی آقا رو وارد بزم شراب کردند، نانجیب حرومزاده جام شراب به امام هادی تعارف کرد. می خوام بگم آقا جانم! اما در هر دو روضه یه فرق بزرگ بین روضه ی شما و امام سجاد بود. درسته شمارو هم در خرابه جای دادند، اما دیگه ناموستون رو با دستای بسته وارد نکردند، جلو چشمت ناموست رو با تازیانه نزدند، آقا شما رو هم وارد بزم شراب کردند اما جلو چشمت سر بابات رو داخل تشت نگذاشتند، با چوب خیزران بر لب و دندان بابا نزدند. . . .
در طول عمرم جز غصه و غم هرگز ندیدم
ویرانه دیدم زخم زبان و طعنه شنیدم
کربلایم سامراست بر لب من یا زهرا
نیمه شب بود و از غم خاطرم آزردند
بی عمامه مرا از خانه ام میبردندهم امام هادی و هم امام صادق رو نیمه ی شب از خانه بیرون بردند، اما بی عمامه، بی ردا، وقتی خوب توجه میکنی فاطمیه تموم شده، اما مگه میشه روضه های فاطمه تموم بشه، میخوام یه چیزی بگم رد شم، این که امام هادی و امام صادق رو بی عمامه بردند، شاید دلیلش این باشه، شیخ جعفر مجتهدی میگه تو حرم امیرالمؤمنین گفتم: آقاجان! میخوام ببینم صحنه ای که شما رو از خونه بیرون کشیدند، در عالم مکاشفه، در کتاب مرحوم شیخ جعفر مجتهدی یک، این قضیه رو نوشته: در عالم مکاشفه امیرالمؤمنین فرمود: شیخ جعفر طاقت نمیآری ببینی رها کن این خواسته رو، میگه عرض کردم آقا جان به من اجازه بدهید ببینم چه خبر بوده مدینه، بی شرمی این قوم رو میخوام بفهمم، آقا فرمود: شیخ جعفر حالا که اصرار داری بسم الله، یه مرتبه پرده از جلو چشمم افتاد دیدم در خونه ی امیرالمؤمنین باز شد، یازهرا. . . عمامه ی امیرالمؤمنین رو دور گردن آقا انداختند دارند از خونه بیرون میکشنند. . . .
نیمه شب بود و از غم خاطرم آزردند
بی عمامه مرا از خانه ام میبردند
در غریبی زظلم و کینه آبم کرده اند
وای من وارد بزم شرابم کرده اند
جام شراب و لبخند دشمن آن نیمه ی شب
لرزیدم و آه از دل کشیدم با یاد زینب
حالا امام هادی میخواد برات روضه بخونه
سر خونین، تشت زر، چوب و لب های دلبرتو مجلس یزیدِ ملعون سر داره قرآن میخونه، یه وقت نانجیب شروع کرد با چوب خیزران بر لب و دهان ابی عبدالله زدن، یه وقت دیدند قاطی این زن و بچه، یه نازدانه رو پا بلند شده، هی میگه عمه جان، این سر بابای منه؟! . . بگو به چه جرمی دارند با چوب خیزران میزنند، حسین. . . . . .
آن شبی که مرا خواند سوی بزم شراب
گشت از شدت غم مرگ عیان در نظرم
زهر نوشیدم و راحت شدم از عمر ولی
ریخته خاک یتیمی به عذار پسرم
متن روضه امام هادی سماواتی
از ذات ذوالجلال و خلایق به صبح و شام
ای تا ابد چراغ هدایت تو را سلامابن الرضای دوم زهرا! دهم امام!
حق را تمام مظهری و مظهر تمامفرزند نُه ولی، پدر پاک دو ولی
در چارده جمال ازل چارمین علیدر گوش ما ز جامعه تا حشر این نداست
آن کو جدا شود ز شما از خدا جداست((یکی دو جمله ذکر مصیبت، از چند بیتی گذشتم))
دشمن به حضرتت ستم بی حساب کرد
در ظلم خود به آل پیمبر شتاب کردیک روز، قبرهای شما را خراب کرد
روزی تو را تعارف جام شراب کردیک روز ریخت خون دلت را به ساغرت
یک روز کند قبر تو را در برابرتدر مجلس شراب به دل بود آذرت
دیگر نخورد چوب به لب های اطهرت((خدا لعنتشون کنه فرستاد امام هادی علیه السلام رو آوردن تو مجلس شراب حضرت فرمود گوشت و پوست و خون ما از این شراب ندیده – یاابن الحسن))
دیگر سر بریده نمی دید خواهرت
دیگر نبود بسته دو بازوی خواهرت(( بمیرم برا عمه جانت زینب سر بریده برادر رو میان تشت دید گریبان چاک کرد بی جانگفتم اگه بگم برادر به یاری خواهر آمد میان تشت طلا شروع کرد به قرآن خواندن وسَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مَنقَلَبٍ ینقَلِبونَ چه کردن با این قاری قران – جاداره بگم امان دل زینب امان از اون لحظه ای که خواهر دید با چوب خیزران به لب و دندان برادر میزنن – حسین))
دیگر به غصه عترت تو مبتلا نبود
دیگر سرت میانه ی تشت طلا نبود
متن روضه امام هادی میثم مطیعی
یا رب از زهر جفا؛ سوخت ز پا تا به سرم
شعله با ناله برآید همه دم از جگرمجز تو ای خالق دادار کسی نیست گواه
که چه آورده جفای متوکّل به سرممتوکّل خیلی آقای ما را اذیت کرد.
مسعودی در مُروج الذَهب نوشته: اومدن پیش متوکّل ملعون، گفتن امام هادی اسلحه جمع میکنه، میخواد خروج کنه. اتراک رو فرستاد در خانه امام هادی. اینا خیلی قسی القلب بودن، شبانه آمدن در خانه اش. “فَهَجَموا دارَه لَیلَه” شبانه حمله کردن. .
برات تازگی نداشت در خونهٔ مادرت هم شلوغ شد. .
“فَلَم یَجِدوا فیها شئً ” چیزی پیدا نکردن. حجره ها رو دونه دونه گشتن، دیدن آقا داخل اتاق نشسته، عبادت میکنه، قرآن میخونه. . ” فَحُمِلَ عَلی حالِه تِلکَ الی المُتَوَکِل ” اجازه ندادن آماده بشه، عمامه بر سر بذاره. همون جور آقای ما رو پای پیاده بردن.می دوانید پیاده به پی خویش مرا
گرد ره ریخت بسی بر رخ همچون قمرمآن شبی را که مرا خواند سوی بزم شراب
گشت از شدّت غم، مرگ عیان در نظرمآخه روایت نوشته: ” وَ کانَ المُتَوَکِل جالِساً فی مَجلِسِ الشراب ” نشسته بود شراب میخورد. .
خواست تا بر منِ مظلوم دهد جام شراب
شرم ننمود در آن لحظه ز جدّ و پدرمشراب تعارف کرد، گفت شراب بخور. آقا فرمود: گوشت و خون من به شراب آلوده نشده. گفت حالا که شراب نمیخوری برام شعر بخون. آقا فرمود: منو معذور بدار. گفت: نه، باید برای من شعر بخونی. من شراب میخورم تو شعر بخون. یه شعری خوند این ملعون شروع کرد ناله زدن، شروع کرد گریه کردن. دور و بری هاش همه گریه می کردند. بعد با احترام آقا رو روانه منزل کرد. عیشش مُنَقَّص شد.
“باتوا عَلَی قُلَلِ الاَجبالِ تَحرُسُهُم، غُلبُ الرِّجالِ فَلَم تَنفَعهُمُ القُلَل “اینجا آقای ما اینطور شعر خوند مجلس شراب به هم خورد. . . .من یه مجلس شرابی می شناسم، که یه نفر قرآن میخوند، یکی دیگه شعر می خوند، این خیزران رو بلند کرده بود، هی صدا میزد: “لَیْتَ أَشْیاخِی بِبَدْر شَهِدُوا ” ای کاش اجداد من که در بدر، بابای تو اونها رو کشت، بودند و می دیدند من چطور به لب و دندان تو میزنم، به من میگفتن یزید دست مریزاد. یه وقت خواهرش صدا زد: “مهلاً یا یزید” زینب سلام الله علیها نگاه کرد و گفت: مهلاً یا یزیدمُنتَحِیاً عَلى ثَنایا أبی عَبدِ اللَّهِ تَنکُتُها بِمِخصَرَتِکَ” داری با این چوب خیزران به لب و دندان برادر من میزنی! بعد یه سوال کرد گفت: ” امِنَ العَدلِ یا ابن الطُّلَقاء تَخدیرُکَ حَرائِرُک اِماءک و سوقُک بَناتُ رسول الله سَبایا؟! ”
آی نامرد آیا این عدالته زنهای خودت و کنیزکان خودت رو پشت پرده ها نگه داشتی، اما دختران پیغمبر این طور اسیر باشن وپرده حجابشون رو بدری؟
متن روضه امام هادی سلحشور
“اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَوْضِعَ الرِّسالَةِ، وَمُخْتَلَفَ الْمَلائِکَةِ، وَمَهْبِطَ الْوَحْىِ، وَمَعْدِنَ الرَّحْمَةِ” چه یادگار قشنگی امام هادی گذاشتن”وَخُزّانَ الْعِلْمِ، وَمُنْتَهَى الْحِلْمِ، وَاُصُولَ الْکَرَمِ، وَقادَةَ الاُْمَمِ، وَاَوْلِیاءَ النِّعَمِ، وَعَناصِرَ الاَْبْرارِ، وَدَعائِمَ الاَْخْیارِ، وَساسَةَ الْعِبادِ، وَاَرْکانَ الْبِلادِ، وَاَبْوابَ الاْیمانِ، وَاُمَناءَ الرَّحْمنِ، وَسُلالَةَ النَّبِیّینَ، وَصَفْوَةَ الْمُرْسَلینَ، وَعِتْرَةَ خِیَرَةِ رَبِّ الْعالَمینَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ” اُنس دارید با این زیارت، هر وقت حرم امام رضا میرید،
الان اونایی که کراراً مشرف شدن مجسم می کنند کجا می ایستند زیارت جامعه کبیره می خونند، کربلا رفته ها خوب تو ذهنشون هست کجا می ایستادن زیارت جامعه کبیره می خوندن، اونایی که نجف رفتن، کاظمین رفتن، سامرا رفتن، تکلیفت معلوم ِ کجا باید بایستی و زیارت جامعه بخونی، بقیع هم که میری، چهار امام درست ِ قبرشون با خاک یکسانه اما می دونی کجا باید بایستی. یه جا شیعه تکلیفش رو نمی دونه، اونم وقتی می خواد مادر سادات فاطمه ی زهرا رو زیارت کنه، یه عده ما بین محراب و منبر، یه عده کنار قبرستان بقیع، یه عده کنار در ِ خانه، این طور زمزمه می کنیم:
یا فاطمه من عقده ی دل وا نکردم
گشتم ولی قبر تو را پیدا نکردممحضر امام هادی و امام حسن عسکری گردنت رو کج کن، بگو: آقای من، مولای من، “یا وَلِی اللّه، اِنَّ بَینی وَ بینَ اللّه عَزَّ وَجَلَّ ذُنُوباً” یه گناهانی بین من و خدا هست، “لا یاْتی عَلَیها اِلاّ رِضاکمْ” تا شما رضایت ندید، خدا من و نمی بخشه…چند بار بیام کربلا مشرف بشم، ولی حرم امام هادی در سامرا رو نبینم؟ دل همه ی ما برا حرمت یه ذره شده آقاجان، ان شاءالله این جمعیت به زودی ِ زود، کنار حرم باصفاش اونجا عرض ادب کنه، روبروی اون حرم بایسته آقاش رو صدا بزنه.
بالاتری ز مدح و ثنا أیها النقی
مگه ما می تونیم مدح شما بکنیم آقاجان، با این زبان الکن و با این کلمات بریده بریده، مگه مدح شما گفتن کار ماست، عزیز زهرا
بالاتری ز مدح و ثنا أیها النقی
ابن الرضای دوم ما أیها النقیبا حبّ تو عبادت ما عین بندگی ست
هادی آل فاطمه یا أیها النقیدارم ولی شناسی خود را ز نور تو
مولای من ولی خدا أیها النقیبا صد امید همچو گدایان سامرا
پر می کشیم سوی شما أیها النقیبخشنده تر ز حاتم طائی تویی تویی
شنیدم حاتم طائی منزل نبود، یه گدایی اومد در خونه ی حاتم طائی، هر چه قدر در زد، کسی نبود در رو به روش باز کنه، در مسیر برگشت دید حاتم داره از روبرو میاد، گفت: کجا بودی؟گفت: رفتم در خونه ات رو زدم، کسی نبود در رو بروم باز کنه، حاتم دستش رو گرفت، گفت: باید برگردیم بریم سمت خونه. گفت: حالا بمونه یه وقت دیگه. گفت: نه برا حاتم زشته فردا بگن یکی اومد در خونه اش رو زد کسی نبود در رو به روش باز کنه. یا امام هادی! ؛یعنی میشه من امشب در خونه ی شمارو بزنم، شما رو صدا بزنم، کسی نباشه در رو به روم باز کنه؟آقاجان!
بخشنده تر ز حاتم طائی تویی تویی
مسکین ترم ز هرچه گدا أیها النقیمن هرچه خواستم تو عنایت نموده ای
یک حاجتم نگشته روا أیها النقیگردد جوانی ام همه ترویج مکتبت
جانم شود فدای شما یا أیها النقیباید برای غربت تو بی امان گریست
با ناله های حضرت صاحب زمان گریستچرا گریه نکنم در غربت شما؟ اگه امشب به شما اطلاع بدن، خدای نکرده کوچکترین بی احترامی، به ولی فقیه، به رهبرت شده، تا چند رو خواب نداری، نه رهبر، به پدرتم بگن بی احترامی شده، آرام و قرار نداری، بچه شیعه ها چه حالی میشید وقتی می شنوید نیمه شب هجوم آوردن به خانه ی امامتون، سیصد نفر امامتون رو با بی ادبی بیرون آوردن، دنبال ناقه حضرت رو می کشیدن،
نمی دونم هر کی دلش یه جا میره، شاید تو اون لحظات حضرت می گفت: یا زینب! امشب امام زمان برا جد غریبشون عزادارن، چرا ما گریه نکنیم؟چرا ما ناله نزنیم؟ یه گوشه اش رو به شما بگم، وقتی آقا رو آوردن به شهر سامرا، اولاً اینکه بیست سال از عمر آقا تبعید و با بی احترامی گذشت، وقتی آقا رو آوردن رسید به سامرا، برای اینکه بی احترامی به امام هادی بکنه یه روز آقارو پشت دروازه نگه داشت، می دونی کجا جاش دادن؟ما ایرانی ها چه طور احترام کردیم ولی ِ خدارو؟وقتی حضرت معصومه می خواست وارد شهر قم بشه، کیلومترها مردم از شهر قم بیرون اومدن به احترام خانم، اینقدر گل ریختن رو ناقه ی خانم، وقتی اومد وارد شهر شد، موسی بن خزرج بهترین جای قم رو برای فاطمه ی معصومه قرار داد،
یه باغی بود، گفت: اینجا محله ی سادات ِ، بذار خانم احساس امنیت و آرامش کنه…اما آقاتون رو آوردن تو سرای گداها جا دادن. بمیرم برات آقاجان، آقاجان، قصد جان آقا رو داره، چهار تا غلام خشن رو مأمور کرده، گفت: وقتی امام هادی وارد شد، بی مهابا بهش حمله کنید، جانش رو بگیرید، امام هادی وارد شد، یه وقت دیدن آغوشش رو باز کرد، تظاهر داره می کنه، امام هادی رو بغل گرفت، آن چهار غلام هم کاری نکردن، بعداً امام رو بدرقه کرد،
بعد سوال کرد، گفت: مگه من نگفتم، بهش حمله ور بشید و جانش رو بگیرید؟گفتن: می خواستیم این کارو بکنیم، اما نگاه کردیم به هیبت آقا، به عظمت آقا، دستمون به شمشیر نرفت، بعداً نگاه کردیم دیدیم دور و برش رو صد شمشیر دار گرفته، جرأت نکردیم به امام نزدیک بشیم، ترس جانمون رو داشتیم، ولی ِ خداست، باید هم خدا جنودش رو بفرسته، باید ملائکه رو بفرسته برای دفاع از ولی خدا. عرضم اینه آقاجان! مگه حسین ولی ِ خدا نبود، وقتی نانجیب قصد جان حسین رو کرد، نمیشه، اصلاً نمیشه روضه ای خوند و یاد حسین نکرد و کربلا نرفت.
زینب اومد بالای تل زینبیه، دید دور برادر حلقه زدن، جلو چشم زینب، یه وقت ببینه، نیزه دار با نیزه میزنه، شمشیردار داره با شمشیر میزنه، اونی که شمشیر و نیزه نداره سنگ به بدن حسین، حسین…ان شاءالله کربلا ناله بزنی… آقاجان! بذار نمک به دل این شیعیانت بریزم، شنیدم شمارو وارد بزم شراب کردن، اما اون لحظات حتماً دلت شام بوده، اون وقتی که سر حسین رو وارد بزم یزید کردن، حتماً اونجا گریه کردی، به حال دوتا خانم، ”لا اله الا الله” همسر دارا بیشتر اشک بریزن، ناموس دارا بیشتر عمق این روضه رو می گیرند،
این خانواده ی با حیا رو وقتی وارد مجلس اون ملعون کردن، همه در اوج حیا و نجابت، این بچه ها خودشون رو پشت مخدرات و عمه ها پنهان می کردند، با این معجر پاره ها سرهاشون رو پوشونده بودن، اما یه وقت دیدن ده ساله ی حسین رو پنجه ی پا بلند شده، یه جا رو نشون میده، هی به سر میزنه، عمه! عمه! چیه عزیز دلم؟عمه جان نگاه کن سر بابام حسین ِ، عمه جان نگاه کن دارن با چوب خیزران به لب و دندان بابام حسین می زنن، آی حسین…. سامرا ان شاءالله ناله بزنی، کربلا ان شاءالله ناله بزنی. حسین….
متن روضه امام هادی بذری
“السَّلامُ عَلَیْکُمْ یا أهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَمَوْضِعَ الرِّسالَةِ وَمُخْتَلَفِ المَلائِکَة”
“السَّلامُ عَلَی المَهدی وَعَلى آبائِه”گفتم: این رسم وفا با من مهجور نبود
گفت: این عشقِ تو با شِکوه ی تو جور نبودگفتم: افتاده ام از خواب و خوراک از پی تو
گفت: کس در طی این مرحله مجبور نبودگفتمش: کور شد این چشم و جمال تو ندید
گفت: میدید اگر چشمِ دلت کور نبودگفتم: آواره ی صحرا شده ام در طلبت
گفت: اینقدر رَهِ منزلِ ما دور نبودگفتم: ای یار مرنجان دل ما را به فراق
گفت: قدرِ دلِ من، قلبِ تو رنجور نبودبیشتر از اینکه ما مشتاق دیدار حضرت باشیم، آقامون مشتاقِ دیدنِ ماست. . .
گفتمش: خانه ی دل منتظر مقدم توست
گفت: هر بار که من آمده ام نور نبودگفتم: ای شاه! شب و روز دعا گوی توأم
گفت: کی بنده دعا کرد که مأجور نبود#شاعر حسن بیاتانی
یا صاحب الزمان! الغوث و اَلاَمان. . .
خبر گریه ی گرفتاران. .
میرسد شب به شب به دلداراناین قبیله به ما نظر دارند
پیرشان کرده غصه یاراننامه نوشت به امام هادی، گفت: آقا اگه یکی بخواد با امامش حرف بزنه چیکار باید بکنه؟ حضرت جوابش رو با نامه داد: “إِنْ کَانَتْ لَکَ حَاجَةٌ فَحَرِّکْ شَفَتَیْکَ، فَإِنَّ اَلْجَوَابَ یَأْتِیک” هر وقت خواستی با ما حرف بزنی، هر حاجتی داشتی، فقط لبت رو تکون بده، ما حاجتت رو میدیم. . .
این قبیله به ما نظر دارند
پیرشان کرده غصه یاراننخ تسبیح شان که میچرخد
سرِ پا میشوند بیمارانسر به دیوارِ اهل بیت زدیم
خوش به احوال سر به دیوارانما گنهکارهای آلوده
پشتمان گرم شد به غفاراندل ما تنگ سامرا شده است
ما و آقا و نم نمِ باران!ما طلبکار این کریم شدیم
بس که رو داده بر بدهکارانوقتی متوکل به اون مأمورش سعیدِ حاجب دستور داد برو واردِ منزلِ امام هادی بشو، میگه من نردبان گذاشتم از دیوار منزل بالا رفتم، دوباره نردبان گذاشتم تویِ خونه ی حضرت گذاشتم، اومدم از دیوار بیام پایین چون تاریک بود گفتم الان میوفتم، وحشت من رو گرفت، دیدم صدایِ امامِ هادی بلند شد: صبر کن الان برات چراغ بیارم. . .
یوسف سامرا نگاهی کن
ناز بفروش بر خریدارانشیرها پوزه میکِشند به پات
تشنه ی کُشتن تو خونخوارانمتوکل حضرت رو انداخت تویِ قفسِ شیرها، مطمئن بودن همه، درنده ها کارِ امامِ هادی رو تمام میکنن، اما کار به جایی رسید خودِ متوکل ملعون دستور داد: حضرت رو از توی قفس بیرون بیارن، یه وقت کسی نبینه اعتقادش به امام بیشتر بشه، همه ی شیرها دورِ حضرت حلقه زدن، صورت به پای حضرت میکِشیدن. . .
اهل دنیا! غم و محن بس ماست
این که بی کَس شده همه کَس ماستوقتی قارون توی جمع به موسی بی احترامی کرد، موسی سر به سجده گذاشت، گفت: خدایا! اگه من پیغمبرت هستم تا جوابش رو ندی من سر از سجده بر نمیدارم، عذاب الهی در دَم نازل شد، قارون و همه ی عظمتش رو زمین فرو بُرد. . .
امیرالمؤمنین پیش بینی کرده بودن که خبیث ترین در بنی عباس در دهمینِ اوناست، همین متوکلِ عباسی، چقدر از سادات رو به شهادت رسوند، کربلا رو به آب بست، شخم زد، میخواست اثرِ امام حسین رو از بین ببره، کار به جایی رسید گفت: هر کی میخواد بره کربلا باید یه دستش از بدن جدا بشه، چقدر دستها بریده شد، چشم ها چقدر کور شد. . .
بنای این ملعون بر تحقیرِ امامِ معصوم بود، روزی که از مدینه آقا رو آوُردن به سامرا، در کاروان سرایی جا دادن که گداهایی که صبح تا غروب میرفتن گدایی، شب میرفتن تو این کاروان سرا برای استراحت، اونجا حضرت رو منزل داد، میخواست قدر و منزلت امامِ هادی رو پایین بیاره. . .
دیگه چیکار کرد متوکل؟ امامِ ما رو به بَزم شراب کشوند، خودش شراب میخورد به حضرت هم ظرف شراب رو تعارف می کرد. . .گرچه از زهر حالِ مضطر داشت
به دلش داغهای بدتر داشتحُجره از ناله ی اَنَا العَطشان
حال و روزی شبیه محشر داشتعلی بن جواد این آخر
ذره ای خاک کربلا برداشتآب شرمنده ی لبانش شد
اثر تشنگی به حنجر داشتآنقدر بین حجره می غلطید
جای خونمُردگی به پیکر داشتبعد از آن مجلس شراب فقط
از غمِ عمه دیده ی تر داشتاین لباسش اگر چه خاکی شد!
باز آقا لباسِ دیگر داشت!گرچه سر درد اذیتش میکرد
هرچه هم بود لااقل سر داشتدور و بر خنجری به دستی نیست
قاتلش را کجا برابر داشت؟!دخترش گرچه داغدارش بود
پشت صد پَرده بود معجر داشتروضه ی من فقط همین جمله ست
پسرش را کنارش آخر داشتکربلا داغ بر جگر خورده
وای از آن تشنه ی پسر مرده!#شاعر پوریا هاشمی
یکی دیگه از جنایت های متوکل ملعون که میخواست شأن امام رو پایین بیاره این بود، یه روز گفت: من باید سوار بر مرکب باشم، تمام مردم سامرا باید یک فَرسَخ دنبال من دوان دوان بیان، روای میگه: لابه لای این جمعیت که می دویدن دیدم امامِ هادی هم داره میاد، رفتن سمت حضرت دیدم آقا تمام سر و صورتش خیس از عرق شده، یه نگاه کردم دیدم ناخون پاش هم به سنگی گرفته شکسته، خون جاری بود، گفتم: آقا! این چه وضعی است من دارم می بینم؟ حضرت فرمود: فقط و فقط این بَزم رو راه انداخته تا من رو کوچیک کنه در چَشمِ مردم. . . حضرت فرمود: این ناخن شکسته ی پام کمتر از ناقه ی صالحِ پیغمبر نیست. . . این جمله ی امام هادی رو چند جایِ دیگه هم معصومین استفاده کردن، وقتی بی بیِ دوعالم فاطمه دید شمشیر روی سَرِ علی است، فرمود: الان میرم کنارِ قبرِ بابام نفرینتون میکنم، شأن من کمتر از ناقه ی صالحِ پیغمبر نیست. . .
چیزی به دور بازوی تو پیچ خورده بود
آن تازیانه بود که در انعطاف شددستت محال بود علی را رها کند
تا اینکه نوبت ضربات غلاف شدتو دست خیر داری و از خیرِ دست تو
از مالیات، قنفذ ملعون معاف شدیه جای دیگه هم یه معصوم از این جمله استفاده کرد، اونم وقتی ابی عبدالله دید شش ماهه علی اصغرش پرپر شد، یه کم از خونِ علی رو گرفت به آسمان پرتاب کرد، یه کف خون گرفت قنداقه رو خونی کرد، یه کم از خون رو به محاسنش کشید، صدا زد این بچه کم از ناقه ی صالح پیغمبر نیست، کاری کرد حسین، یه وقت یه مَلَکی ندا داد” دَعهُ یا حُسَینُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِی الجَنَّة” بچه رو به ما بسپار ما تو بهشت براش یه خدمتکار آماده کردیم. . . هر جا هستی بگو: یا حسین!
متن روضه شهادت امام هادی مهدی رسولی
بالاتری ز مدح و ثنا أیها النقی
اِبن الرضای دوم ما أیها النقیبا حبّ تو عبادت ما عین بندگی ست
هادی آل فاطمه یا أیها النقیدارم ولی شناسی خود را ز نور تو
مولای من! ولی خدا! أیها النقیبخشنده تر ز حاتم طائی تویی تویی
مسکین ترم ز هرچه گدا أیها النقیبا صد امید همچو گدایان سامرا
پر می کشیم سوی شما أیها النقیاومد محضرامامِ هادی، گفت: آقاجان ! حرام بودن عَمَلم رو میدونم اما چه کنم رغبت به این کار دارم، آقا! من خاک میخورم، نمیدونم چیکار کنم؟ امام یه نگاهی بهش کردن و فرمودند: دیگه از این به بعد خاک نمیخوری. . .
از امام جدا شد، رفقاش بهش گفتن: حالا میخوای چیکار کنی با این حکم؟ یه نگاه کرد به رفقاش گفت: والله به خودم توجه میکنم، بعد از فرمایش مولا منفورترین چیز در نزد من خاک خوردنه. . .
یا امام هادی! کاش شما یه امر به ما هم بکنید، آقا شما با حرفتون منشأ میل و هوا و هوسِ مارو عوض کنید آقا. . .باید برای غربت تو بی امان گریست
با ناله های حضرت صاحب زمان گریستشرمنده از قدوم تو چشمان جاده بود
دشمن سواره آمد و پایت پیاده بودبارانی است از غم تو چشم سامرا
با دیدن تو اشک مَلَک بی اراده بودزهر ستم چه با جگر پاره پاره کرد
دیگر نفس، نفس، به شماره فتاده بودشکر خدا که دشمن تو خیزران نداشت
هر چند دل، شکسته از آن بزم باده بود#شاعر: یوسف رحیمی
” فهجموا دارَ اللَیلَ” شبانه ریختن دَرِ خونه ی آقا. . “فَحُمِلَ عَلَى حَالِهِ تِلْکَ إِلَى الْمُتَوَکِّلِ وَ کَانَ الْمُتَوَکِّلُ جَالِساً فِی مَجْلِسِ الشَّرْاب” امامِ مارو وارد بزم شراب کردن، حال و اوضاع جلسه خوب نبود، چقدر بی احترامی محضر آقاجان ما شد. . . نانجیب شراب تعارف کرد، امام هادی فرمودند : گوشت و پوست ما عاری و پاکه از این نجاسات. . متوکل تو حال خودش نبود، صدا زد گفت: برا ما شعر بخون ، آقا فرمودن: منو معافم کن، اصرار کرد امام هادی شروع کرد اشعاری در مذمت دنیا و زندگی گفتن، اینقدر این شعر اثر کرد خود نانجیب متوکل زد زیر گریه، گریه کرد، آخرم گفت: من از شما عذر میخوام . . . صدا زد: با احترام همراهیش کنید.
اما یه جایی هم توی بزم شراب، مجلس یزید، وقتی بچه ها رو وارد بزم یزید کردن، این بچه ها که وارد بزم که میشدن آروم آروم برمیگشتن، همه دور زینب رو گرفتن . . . بچه ها میلرزن از ازدحام جمعیت، اما دختر علی یه جوری وسط این مجلس ایستاده . . صدا میزد: حسین! به بابام قسم یه جوری قدم برمیدارم همه عالم بدونن شام در تسخیره زینبِ. . .هیچ کس اینقدر پلید نشد . . .
همه ی بچه ها دارن نگاه میکنن، همه سُفرا نشستن، نانجیب بالا نشسته، با نگاهه تحقیر داره به بچه های حسین نگاه میکنه . . نانجیب شراب میخورد، یهو دیدن دست برد به اون چوب شروع کرد جسارت کردن . . انگار دنیا دور سر زینب چرخید . . . غیرت علوی به جوش آمد . . دخترا نشستن خانم بلند شد، یه نگاهی کرد . . شروع کرد خطبه خواندن. . .
هیچ کس اینقدر پلید نشد . . .
خیزران خسته شد یزید نشدهرچه ناز دانه رقیه خواست قد بکشه نگاه کنه نشد، عمه جان دست هارو جلو چشم ناز دانه گذاشت، میدونی معما کی حل شد؟ نیمه های شب، وقتی سَرِ بابا رو آوردن تو خرابه با اون دستای کوچیک شروع کرد رو صورت بابا کشیدن، تا حالا دستت به یه جای داغ خورده دست و یهو بکشی؟ همین جوری دست روی صورت بابا میکشید، یهو دستش ر و کشید، صدا زد: عمه! میخواستی اینو نبینم . . عمه ! تازه فهمیدم اون خیزران بالا میرفت کجا پایین می اومد عمه، عمه دندونای بابام . . . . . . . صدا بزن حسین! . . .
کرب و بلا ده هلهلدن قورخموشام بابا
اصغر اولنده حرملدن قورخموشام بابا
بابا ! منه گولدولر، بابا منه وردولار
متن روضه امام هادی خلج
شب شهادته آقام امام هادیه. امام صادق (ع) فرمودند: ما در مصائب مون پرده رو دل دوستانمون می اندازیم تا کُنه مصیبت ما رو درک نکنند. اگه درک کنند که با ما چه کردند این خلق خدا؛ همشون در دم جان میدن و می میرند. . .
آسمان را آه جانسوزت ز پا انداخته
مادرت را باز در هول و وَلا انداختهقربون دلت برم زهرا جان، امشب دور و بر سامرا میگرده، دور و بر قبر پسرش می چرخه. . .
امشب به امام هادی عرض کن: آقا جان! همه دار و ندار من همین چند قطره اشکه، میریزم به پات امشب. . آقا در عوضش یه چیز بزرگ ازت میخوام، اونم اینه؛درهای دل من رو به رو معارفت باز کنی، من وقتی زیارت جامعهٔ کبیره ات رو میخونم، فقط الفاظ و لقلقهٔ زبونم نباشه، بفهمم چی دارم میگم، به کی دارم میگم. .
پوستی بر استخوان داری شبیه مادری
خونِ دل خوردن تو را از اشتها انداختهرفته رفته حجره ات گودال سرخی می شود
زهر، لبهای شما را از نوا انداختهامام هادی تو لحظه های آخرعمرش خودش رو کشید سمت کربلا. . همون لحظه هایی که تشنگی کامش رو خشک کرده، زهر به بدن اثر کرده، زبان در دهان مثل چوبِ خشک. . سمت کربلا نشست دست راست رو گذاشت رو قلبش. . صلی الله علیک یا جداه یا اباعبدالله. . حسین. . .
میدونم آقا جان، شدت زهر رمق رو از شما گرفته بود. لب هات به هم میخورد، صدات نمیومد. اما بازم خداروشکر، نفس که میکشیدی با هر دم و بازدم کلی خاک تو حلقت نمی رفت. . . . من یه غریب سراغ دارم کربلا. . صورتش رو خاک ها. . محاسنش غرقِ خون. خون از همه ی رگ ها فوران میزنه. . . . . .
قربون اون آقای غریبی که هم زهرِ تیرهای زهرآلود تشنه اش کرده، هم رفتنِ خون های فراوان تشنه اش کرده، هم آفتاب سوزانِ کربلا تشنه اش کرده، هم داغِ علی اکبر تشنه اش کرده، هم داغِ علی اصغر تشنه اش کرده، هم غصه ی معجر زینب تشنه اش کرده. . .جام می شرمندهٔ اندوه چشمان تو شد
ماجرا را گردن شام بلا انداختهشاعر : وحید قاسمی