شعر روز معلم دبستان کلاس اول تا ششم
شعر روز معلم دبستان برای دانش آموزان دوره ابتدایی و پیش دبستانی را در این قسمت آماده کرده ایم. از آنجایی که کودکان شور و شوق بیشتری برای عرض تبریک روز معلم دارند؛ در این بخش متن شعر روز معلم کلاس اول، دوم، سوم، چهارم، پنجم و ششم ابتدایی را بخوانید.
شعر روز معلم دبستان
ای معلم دبستان
شکوه سخن در زمین
معلم عروج هنر با یقین
معلم بلندای پرواز نور
معلم سرودی ز دریای شور
تو دست عنایت به عالم شدی
تو اوج عبادت به دلها شدی
نگاه تو، جریان پاکی صفا
کلامت گلستان واژه ها
توام روز معمار سازندگی
که فردا بتابد بالندگی
همیشه به یاد تو دلداده ام
به چشم قدومت خسی مانده ام
به علم افزون و والایی معلم
اگر چه بی تمنایی معلم
فضیلت آنچنان اندر وجودت
که گویا چون معمایی معلم
به وقت ساعت تدریس قرآن
رها از قید دنیایی معلم
تو همچون چشمه امید مایی
امید نسل فردایی معلم
محصل چون گل و خود باغبانی
نسیم عطر گلهایی معلم در دبستان
درون ظلمت و فقر و جهالت
تو شمع بزم شبهایی معلم
ز درد هر دل بیماری آگه
طبیب زخم دلهایی معلم
بگنجد گرچه نامت در الفبا
تو افزون از الفبایی معلم
به امر دانش و علم و فضیلت
محصل را چو بابایی معلم
به دشت خشک جمله بیسوادان
تو جاری مثل دریایی معلم
دل تاریک ما را نور امید
به دلها چشم بینایی معلم
ز قید فتنه ی کوته نظرها
سراسر خود مبرایی معلم
زبانم الکن است از گفتنی ها
چو تاجی بر سر مایی معلم
چو انشاء بود درس من امروز
تو خود موضوع انشایی معلم
نوای دلکش صوت مناجات
نثارت باد هر جایی معلم
عجب نبود اگر اینک مرادی
بگوید گل سراپایی معلم
شعر کودکانه برای روز معلم
معلم ام چه خوب و مهربونه وقتی می خنده مثل گل می مونه
وقتی میاد توی کلاس می شینه فکر می کنم فقط منو می بینه
قصه می گه برای ما می خونه صدای گرمش تو گوشم می مونه
مهر و محبتش تموم نمیشه ما بچه ها دوستش داریم همیشه
خانم مربی من با من چه مهربونه
نگاه مهربونش مثل مامان می مونه
چقدر دو سش دارم من دلم می خواد بدونه
هر روز تو مهد کودک کنار من بمونه
مثل یه باغه هر کودکستان
روییده در آن گلهای خندان
مینا و مریم، نسرین و سوسن
زنبق و نرگس، لاله و لادن
یه خار اخمو تو باغ ما نیست
چون باغبونش خانم مربی است
شعر کودکانه روز معلم پیش دبستانی
تو دفتر نقاشی
عکس یه گل کشیدم
گلی از اون قشنگ تر
دور و برم ندیدم
روی گل قشنگم
اسم تو را گذاشتم
اسمی از اون قشنگ تر
واسش سراغ نداشتم
اسم تو را معلم
تو را که مهربانی
در باغ علم و ایمان
همیشه باغبانی
شعر کودکانه برای معلم کلاس اول
هفت ساله که شدم رفتم مدرسه
معلم یادم داد یک و دو سه
درس اولم آب و بابا بود
درس آخرم شکر خدا بود
معلم آرام مرا می بوسید
با خنده گرم چون گل خورشید
نور امیدی معلم من
بر من تابیدی معلم من
شعر معلم کودکانه کلاس دوم
آموزگارم، تو باغبانی
می پرورانی بذر وجودم، با مهربانی
با درسهایت دیو جهالت از من گریزد
اندرزهایت، بهر وجودم، شد پاسبانی
من غرقه بودم در بحر غفلت
دستم گرفتی ای ناجی من،
من همچو قایق، تو بادبانی
بر خوان ِ دانش من میهمانم
تو ای معلم، خود میزبانی
کار تو باشد، ارشاد انسان
همکار ِ خوب ِ پیغمبرانی
شعر روز معلم کلاس سوم
من همان شمعی که روز و شب فروزد کلبه تاریک را
من همان نوری که از مریخ تابش می زند افلاک را
من همان دریای جوشان موج برساحل زند تبریک را
من همان آتشفشانم هی بجوشم در خودم تاکتیک را
من همان شیر بیابان حامی مستضعفانم دشمن تشریک را
من کیستم؟
در زمین جویید و هر جا مکتبی در آن ستودم
بذر گلهای محبت در قلوب غافلین اندوختم
خویهای ناپسند نو نهالان هر کجا می سوختم
پرچم عدل و عدالت روی معموره عالم بارها افروختم
وصلت یاران اهم واجباتم پارگی می دوختم
من نگهبان حقیقت باغ گلها هرزه ها می سوختم
من کیستم؟
من فرشته آسمانم در زمینم
من فرستاده ی حق فرد امینم
من معلم ای معلم روز تو پاینده باشد
ای معلم کار تو ارزنده باشد
ای معلم فکر تو کوبنده باشد
ای معلم جسم و روحت تا تو زنده سالم و محفوظ باشدشاعر: جاسم ثعلبی
شعر روز معلم کلاس چهارم
خدایی که داننده ی رازهاست
نخستین سرآغاز آغازهاست
معلمم:
به غیر جان چه می توان که افکنم به پای تو
مرا که هر چه دارم از تو دارم و عطای تو
تویی که بند جهل را گشوده ای ز دست من
منم که نقد عمر را فکنده ام به پای تو
تویی که گر جفا کنی به روی دیده جای تو
تویی که گر وفا کنی، سرای دل سرای تو
تویی که نور معرفت دمیده از فروغ تو
تویی که دیو جهل و کین رمیده از صفای تو
تویی که گر به پاس تو قلم به جنبش آورم
یقین فرو بماند از نگارش ثنای تو
به لوح دل چه می نهد؟ به غیر نقش مهر تو
کسی که همچو من شود، زمانی آشنای تو
هنوز در دو چشم من هزار جلوه می کند
کلاس درس و محفل صفای بی ریای تو
هنوز در دو گوش من، نوید زندگی دهد
چه نغمه ی فرشتگان، کلام جانفزای تو
هنوز در سرای دل به یادگار می برم
نشاط خنده های تو، شرار خشم های تو
شعر روز معلم کلاس چهارم طولانی
صدای ناز می آید
صدای کودک پرواز می آید
صدای رد پای کوچه های عشق پیدا شد
معلم در کلاس درس حاضر شد
یکی از بچه ها از قلب خود فریاد زد برپا
همه برپا
چه برپایی شد آن برپا
معلم نشأتی دارد
معلم علم را در قلب می کارد
معلم گفته ها دارد
یکی از بچه های آن کلاس درس
گفتا بچه ها برجامعلم گفت فرزندم بفرما
جان من، بنشین
چه درسی؟ فارسی داریم؟
کتاب فارسی بردار
آب و آب را دیگر نمی خوانیم
بزن یک صفحه از این زندگانی را
ورق ها یک به یک رو شد
معلم گفت فرزندم ببین بابا
بخوان بابا
بدان بابا
عزیزم این یکی بابا
پسر جان آن یکی بابا
همه صفحه پر از بابا
ندارد فرق این بابا و آن بابا
بگو آب و بگو بابا
بگو نان بگو بابا
اگر بخشش کنی با میشود با، با
اگر نصفش کنی با می شود با، با
تمام بچه ها ساکت
نفس ها، حبس در سینه
به قلبی همچو آیینه
یکی از بچه های کوچه بن بست
که میزش جای آخر هست
و همچون نی فقط نا داشت
به قلبش یک معما داشت
سوال از درس بابا داشت
نگاهش سوخته از درد
لبانش زرد
ندارد گوئیا هم درد
فقط نا داشتبه انگشت اشاره او
سوال از درس بابا داشت
سوال از درس بابای زمان دارد
تو گویی درس های بر زبان دارد
صدای کودک اندیشه می آید
صدای بیستون
فرهاد یا شیرین
صدای تیشه می آید
صدای شیرها
از بیشه می آیدمعلم گفت فرزندم سوالت چیست ؟؟
بگفتا آن پسر: آقا اجازه
اینکی بابا و آن بابا
یکی هستند ؟؟معلم گفت آری جان من
بابا همان بابا ست
پسر آهی کشید و اشک او
در چشم پیدا شدمعلم گفت: فرزندم بیا اینجا چرا اشکت روان گشته ؟
پسر با بغض گفت: این درس را دیگر نمی خوانممعلم گفت: فرزندم چرا جانم مگر این درس سنگین است؟
پسر با گریه گفت این درس رنگین است دوتا بابا
یکی بابا
تو می گویی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟؟؟چرا بابای من نالان و غمگین است
ولی بابای آرش شاد و خوش حال است؟؟؟
تو میگوی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟؟؟
چرا بابای آرش میوه از بازار می گیرد ؟؟؟
چرا فرزند خود را سخت در آغوش می گیرد ؟؟؟
ولی بابای من هر دم ذغال از کار می گیرد؟؟؟
چرا بابا مرا یک دم به آغوشش نمی گیرد؟؟؟
چرا بابای آرش صورتش قرمز
ولی بابای من تار است ؟؟؟
چرا بابای آرش بچه هایش را همیشه دوست می دارد؟؟؟
ولی بابای من شلاق را بر پیکر مادر
به زور و ظلم می کارد؟؟؟
تو می گویی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟؟؟
چرا بابا مرا یکدم نمی بوسد؟؟؟
چرا بابای من هر روز می پوسد؟؟؟
چرا در خانه آرش گل و زیتون فراوان است؟؟؟
ولی در خانه ما اشک و خون دل به جریانست؟؟؟
تو می گویی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟؟؟
چرا بابای من با زندگی قهر است؟؟؟معلم صورتش زرد و لبانش خشک گردیدند
بروی گونه اش اشکی ز دل برخواست
چو گهر روی دفتر ریخت
معلم روی دفتر عشق را می ریخت
و یک بابا ز اشک آن معلم پاک شد از دفتر مشقش
بگفتا دانش آموزان بس است دیگر
یکی بابا در این درس است
و آن بابا دیگر نیست
پاکن را بگیرید ای عزیزانم
یکی پاک کردند و معلم گفت:
جای آن یکی بابا
خدا را در ورق بنویس
و خواند آن روز خدا بابا
تمام بچه ها گفتند:
خدا باباشاعر: پور عباس
شعر روز معلم کلاس پنجم
ای وجودت کلبه مهر و وفا
دیدگانت پر ز نور مصطفی
ای چراغ وادی نام آوران
ای کلامت آیه لبهایمان
نکهتی کز کوی خوبان آمدی
شاهدی وز سوی جانان آمدی
چشمه جوشان پاکیها تویی
بحرعلم و درّ بی همتا تویی
واژه سرگردان اندر وصف تو
بین قلم لرزان شده در لطف تو
دل به مکتب خانه حق داده ای
باده مهر و کرم نوشیده ای
رهرو صاحبدلانی بی گمان
می رویم راه تو را در هر زمان
قصه های آشنایت بازگو
مهربان با من هزاران رازگو
مرغ دل باردگر نالان شده
عقل ما در عشق تو حیران شده
نی زبان را گفتن وصفت بود
نی قلم را قُدرت قَدرت بود
ساقی لب تشنگان دانشی
در غیابت هم جهان در خامشی
مابسان عاشقی بی سوت و کور
این تویی آن کلبه عشق و سرور
عذر “میرا” در قصور واژه ها
تو پذیر و عفومان کن دلربا
جان فدای مهر و ایثار تو باد
می کنیم بهرت دعا هردم توشاد
شعر روز معلم کلاس ششم
آنکه نقاش است و نقشی ساخته با قلم طرح نویی انداخته
در مسیر واژه های دوستی سطر سطری زآشنایی داشته
آنکه چون اسطوره های پارسی عین ولامی را به میم افراشته
هم ردیف انبیاء و عارفان پوششی بر جهل جاهل بافته
آنکه آهنگ و کلامی دل ربا از یرای درس خود آراسته
چشمه های معرفت جوشد ز او دانشی از حد فزون انباشته
لحظه هایش پر شده از خاطرات خاطراتی که زدل جان باخته
هرچه از عطرش ببویم کم بود او گلستان ها ز گل ها کاشته
آنکه معمار است و الگوی همه لاله ای بر قلب خود بگذاشته
با سلاح علم در راه مراد چون جلوداران به کفران تاخته
آن معلم آن مربی آن که او از فنونش عالمی پرداخته
او عزیز است و مقامش پاس دار چونکه یزدان نام او بنگاشته
عارف آن باشدکه چون قطعه زمین هرکسی او را لگد انداخت
یعنی از زهد و کلام و علم او ذره ای از دانشش برداشته
شعر روز معلم برای دبستانی ها
حروف درس الفبا ی ما معلم بود
تمام صحبت ما یک صدا معلم بود
به روی تخته ی چوبی همیشه بی پایان
شروع نام خدابود، تا معلم بود
نگاه روشن دنیای کودکی هایم
به خشم و بوسه ی مادر و یا معلم بود
خدا به وسعت ایمان به شکل هر واژه
و جمله جمله ی ایثار، با معلم بود
قسم به نام پیام آوران آگاهی
تمام درد بشر را دوا معلم بود
شکوه صبر وصلابت چو کوه می بارید
سه تیغ مهر و سنگ بلا معلم بود
به دشتهای پر ازغنچه های پراحساس
گلی شکفته به نام وفا، معلم بود
به هیچ زندگی و پوچ مرگ، معنا داد
تمام بود و نبود شما معلم بود
به وقت گوش نهادن نشسته شاگردیم
در اوج خستگیش هم به پا معلم بود
هنوز پرسش بی پاسخی که می خواند
معلم عشق خدا یا خدا معلم بود؟