HPV

شعر عاشقانه جذب کننده

شعر عاشقانه جذب کننده برای پسر و دختر را در این قسمت آماده کرده ایم. برای جلب نظر عشق تان می توانید از مجوعه زیباترین شعر عاشقانه جذب کننده کوتاه و طولانی استفاده کنید.

زیباترین شعر عاشقانه جذب کننده

گفته بودند که عاشق
بشوی میمیری…
اولین تجربه ام بود
چی میدانیستم!!!!

***

ابری ترین هوای منی
و خودت نمیدانی
وقتی به تو فکر می کنم
چقدر باران می بارد …!

***

این عشق الهیست مرا، مست از این جامم
برخیز و رها کن همه عالم که هوشیارم
با بادهٔ تو مست شدم ای همه جان ها
از عشق تو ای دوست، خمارم و سرشارم

***

چشم از پی آن دارم، تا روی تو می بینم
دل را همه میل جان، با سوی تو می بینم
تا جان بُودم در تن، رو از تو نگردانم
زیرا که حیات جان، با روی تو می بینم

***

شیرین تر از دلدار من دلدار نتوان یافتن
مسکین تر از من عاشقی غم خوار نتوان یافتن
در دهر چون من بیدلی سرگشته کم پیدا شود
در شهر چون او دلبری عیار نتوان یافتن

***

دوباره می نویسمت کنارِ بیت آخرم
و چکه چکه می چکم به سطر های دفترم
شنیده ام ز پنجره سراغ من گرفته ای
هنوز مثل قاصدک میان کوچه پرپرم
شبی به خواب دیدمت میانِ تنگِ کوچه ها
قدم زنان قدم زنان تو را به خانه می برم

***

شعر عاشقانه جذب کننده کوتاه

شعر عاشقانه جذب کننده کوتاه

اصفهان با آن همه وسعت شده نصف جهان!
یک وجب قد داری و کل جهانم گشته ای…

***

من آنِ تواَم
مرا به من باز مده

***

در عاشقی که فکر و تخیل نیاز نیست
ای نازنین بداهه “تو را” دوست دارمت

***

به از این چه شادمانی که تو جانی و جهانی

***

چه کسی گفته که خوابِ ابدی فاجعه است؟
که در آغوش تو خوابیدن و مُردن عشق است

***

آن سو مرو این سو بیا ای گلبن خندان من
ای عقل عقل عقل من ای جان جان جان من

***

قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا

***

ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم

***

باید که جمله جان شوی، تا لایق جانان شوی

***

با جمله ما خوشیم
ولی با تو خوش تریم

***

شعر عاشقانه جذب کننده طولانی

شعر عاشقانه جذب کننده طولانی

با من بیا زیبای من!
تا عشق مهمانت کنم
دردی اگر داری بگو
با بوسه درمانت کنم

آرامشت را بیخیال…
امشب به ساز من برقص!
پاسخ بگو، پلکی بزن
تا مست و حیرانت کنم

بنشین فقط حرفی بزن
حتی به نرخ عمر من
جانم فدایت! خنده کن
تا ماه ارزانت کنم

ترسوترین ترسای من
قید قوانین را بزن
همراه شو تا آشنا
با شیخ صنعانت کنم

سیاره ی زیبای من
دور تو گردش می کنم
خواهی تو را زیباترین
کیوان کیهانت کنم

اسطوره ی مهر و وفا
بی شک تو هستی خوب من
با من بمان تا سر تر از
تاریخ یونانت کنم

در حسرت این لحظه ها
یعقوب دیدارت شدم
حالا که هستی صبر کن
تا عشق مهمانت کنم

***

یا نجاتم می دهی یا می شوم بر باد من
یا خرابم می کنی یا می شوم آباد من

کولی و مست و خرابم در هوای کوی تو
می توانی صبر باشی باعث فریاد من

این قلم هم تیشه ای در بیستون دفترم
یا که می خوانی مرا یا همچو یک فرهاد من

من تو را سبز و قشنگ و بکر می پندارمت
یا که در دستت تبر داری و یک شمشاد من

یک مخدر در نگاه توست باور می کنی؟
آبرویم می رود چون می شوم معتاد من

مادرم حتما که نفرین می کند چشم تو را
وای از نفرین او، غمگین و دشمن شاد من

***

ای که می پرسی نشان عشق چیست
عشق چیزی جز ظهور مهر نیست

عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از در مانده ای درمان کنی

در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر

عشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای این همه دیوار باش

عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر
واگذاری آب را، بر تشنه تر

عشق یعنی دشت گل کاری شده
در کویری چشمه ای جاری شده

عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی

هر کجا عشق آید و ساکن شود
هر چه نا ممکن بود، ممکن شود

***

شعر عاشقانه جذب کننده برای پسر

شعر عاشقانه جذب کننده برای پسر

از دل تو در دل من نکته هاست
آه چه ره است از دل تو تا دلم
گر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم وای دلم وا دلم

***

خواهم که به عشق تو ز جان برخیزم
وز بهر تو از هر دو جهان برخیزم
خورشید تو خواهم که بیاران برسد
چون ابر ز پیش تو از ان برخیزم
خُنُک ان دم که نشینیم در ایوان من و تو
به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو

***

به تنهایی عادت کردم اما گاهی دلم
میخواهد عزیز دلِ کسی باشم..!

***

بلدی دل بدهیم …!
خانه خرابم نکنی …؟
بلدی عشق بورزی ….
جوابم نکنی …؟
بلدی شعر ببافی …!
کلافم نکنی …؟
بلدی “ما” که شدیم ….
“تو” خطابم نکنی …..؟؟؟

***

به وصل خود دلم را شاد گردان
که خسته طاقت هجران ندارد
ز من بپذیر، جانا، نیم جانی
اگر چه قیمت چندان ندارد

***

من عاشقی از کمال تو آموزم
بیت و غزل از جمال تو آموزم
در پرده دل خیال تو رقص کند
من رقص خوش از خیال تو آموزم

***

بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو
دمی تو شربت وصلم نداده ای جانا
همیشه زهر فراقت همی چشم بی تو
اگر تو با من مسکین چنین کنی جانا
دو پایم از دو جهان نیز در کشم بی تو
پیام دادم و گفتم بیا خوشم می دار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو

***

شعر عاشقانه جذب کننده برای مرد

شعر عاشقانه جذب کننده برای مرد

درمن بدمی من زنده شوم
یک جان چه بود، صد جان منی

***

اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من

***

خوش به حال من که می میرم برایت این همه
مرگ امکانی به سمت نوشداروهای توست

***

تصویرِ تو، آیینه های ناگهان است
در خانه ی تو روشنایی بیکران است
یک ذره گرمای نوازش دوست دارم
خورشیدِ من، آن دستهای مهربان است
بال و پر پرواز پیدا کرده، حسّم
با تو برای من زمین هم آسمان است

***

تو را دوست دارم
بدون آن که علتش را بدانم
محبتی که علت داشته باشد
یا احترام است یا ریا

***

با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج
یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج
یک بار دگر کاش به ساحل برسانی
صندوقچه ای را که رها گشته در امواج

***

زن زیبایی نیستم
موهایی دارم سیاه
که فقط تا زیر گردنم می آید وَ
نه شب را به یادت می آورد
نه ابریشم
نه سکوت شاعرانه
نه حتی خیالِ یک خواب آرام…
پوست گندمی دارم
که نه به گندم می مانَد
نه کویر…
وَ چشم هایی دارم
که گاهی سیاه می زنَد
گاهی قهوه ای
وَ گاهی که به یاد مادرم می افتم
عسلی می شوند و گاهی خیس…
دست هایم…
دست هایم…
دست هایم مهربانند
و هر از گاهی برای تو
به عشق تو شعر می نویسند…
مرا همین طور ساده دوست داشته باش
با موهایی که نوازش می خواهند
و دستهایی که نوازشت می کنند
و چشم هایی که به شرقیِ صورت من می آیند…

***

شعر عاشقانه جذب کننده دختر

شعر عاشقانه جذب کننده دختر

عشق من، باز تو را تنگ، بغل خواهم کرد
بغض خود با شعف و خنده بدل خواهم کرد
دهنم را به سپاس صحت و صحبت تو
نزد ایزد، شکرین مثل عسل خواهم کرد
گر بگویند میسر نشود این دیدار
از خدا، حتم، تقاضای اجل خواهم کرد

***

میکند سلسله ی زلف تو دیوانه مرا
میکشد نرگس مست تو به میخانه مرا
متحیر شده ام تا غم عشقت ناگاه
از کجا یافت در این گوشه ی ویرانه مرا
از می مهر تو تا مست شدم همچو عبید
نیست دیگر هوس ساغر و پیمانه مرا

***

من در این واگنِ بی تو به کجا در سفرم
باورت می شود از مقصد خود بی خبرم

شیشه ی سرد قطار از دو طرف خیس شده ست
نم نم بارش باران و دوتا چشم ترم

قرص سردرد و مسکن اثرش رفته و من
شده ام یک منِ بی تو که پر از دردسرم

لعنتی بی تو چرا عقربه ها کند شدند
نکند باخبر است عقربه هم منتظرم

تَق تَق ریل قطار و من بی حوصله که
خسته ی خسته ام از هر چه که هست دور و برم

بیخیال من و خوشحال کجا بنشستی
که بر این صندلی خالی تو مینگرم

جای تو همسفرم این چمدانم شده است
جانشین تو شده ! مسخره است در نظرم

این مهم نیست کجا آخر خطّ است و فقط
میروم دور شوم تا که نیابی اثرم

***

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند، نشد

***

کرد فارغ گل رویت ز گلستان ما را
کفر زلف تو برآورد ز ایمان ما را
تا خیال قد و بالای تو در دل بگذشت
خاطر آزاد شد از سرو خرامان ما را
ما که در عشق تو آشفته و شوریده شدیم
می کند حلقه ی زلف تو پریشان ما را

***

قاصدی کو تا فرستم سوی تو
غیرتم آید که بیند روی تو
قبله ی جان منی پس کافرم
گر نمایم روی دل جز سوی تو
من اگر ترسم ز چشمت باک نیست
شیر نر می ترسد از آهوی تو

***

بی همگان بسر شود
بی تو بسر نمی شود
داغ تو دارد این دلم
جای دگر نمی شود
دیده عقل مست تو
چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو
بی تو بسر نمی شود

***

شعر عاشقانه جذب کننده مولانا

شعر عاشقانه جذب کننده مولانا

گل چه بُود که گل تویی، ناطق امر قُل تویی
گر دگری نداندت، چون تو منی بدانمت
جان و روان من تویی، فاتحه خوان من تویی
فاتحه شو تو یک سری، تا که به دل بخوانمت

***

مرا عقیق تو باید، شکر چه سود کند
مرا جمال تو باید، قمر چه سود کند
چو مست چشم تو نبود، شراب را چه طرب
چو همرهم تو نباشی، سفر چه سود کند

***

دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی
باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من
خواب شبم ربوده ای مونس من تو بوده ای
درد توام نموده ای غیر تو نیست سود من
جان من و جهان من زهره آسمان من
آتش تو نشان من در دل همچو عود من
جسم نبود و جان بدم با تو بر آسمان بدم
هیچ نبود در میان گفت من و شنود من

***

ای یار ما دلدار ما، ای عالم اسرار ما
ای یوسف دیدار ما، ای رونق بازار ما
ما کاهلانیم و تویی، صد حج و صد پیکار ما
ما خفتگانیم و تویی، صد دولت بیدار ما
ما خستگانیم و تویی، صد مرهم بیمار ما
ما بس خرابیم و تویی، هم از کرم معمار ما
من دوش گفتم عشق را، ای خسرو عیار ما
سر درمکش منکر مشو، تو برده ای دستار ما

***

ای در دل من میل و تمنا همه تو
و ندر سر من مایه سودا همه تو
هرچند به روزگار در می نگرم
امروز همه تویی و فردا همه تو

***

در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب
جان و دل می خواستی از عاشقان
جان و دل را می سپارم روز و شب
تا نیابم آنچه در مغز من است
یک زمانی سر نخارم روز و شب
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم، گاه تارم روز و شب
ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب
زآن شبی که وعده دادی روز وصل
روز و شب را می شمارم روز و شب
بس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشک بارم روز و شب

***

شعر عاشقانه جذب کننده حافظ

شعر عاشقانه جذب کننده حافظ

حال دل با تو گفتنم هوس است
خبر دل شنفتنم هوس است
طمع خام بین که قصه ی فاش
از رقیبان نهفتنم هوس است
ای صبا امشبم مدد فرمای
که سحرگه شکفتنم هوس است

***

حال دل با تو گفتنم هوس است
خبر دل شنفتنم هوس است
طمع خام بین که قصه ی فاش
از رقیبان نهفتنم هوس است
ای صبا امشبم مدد فرمای
که سحرگه شکفتنم هوس است

***

تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست
بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم

***

روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست

***

بر نیامد از تمنای لب تو کامم هنوز
بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز
روز اول رفت دینم در سر زلفین تو
تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز

***

ای شرمزده غنچه ی مستور از تو
حیران و خجل نرگس مخمور از تو
گل با تو برابری کجا یارد کرد
کاو نور ز مه دارد و مه نور از تو

دکمه بازگشت به بالا