من از تبار باقرم مردم بدانيد
دل بيقرار باقرم مردم بدانيد
مست و خمار باقرم مردم بدانيد
امروز يار باقرم مردم بدانيد
فردا كنار باقرم مردم بدانيد
دست از غم او تا قيامت برندارم
اي كهكشانها آسمانها در مدارت
عرش خدا عزّ و جلّ بيقرارت
ختم رسل كرده سلامش را نثارت
بيچاره تر از من نداري در كنارت
دارم درون سينه ام شوق زيارت
كي مي شود سر بر مزار تو گذارم
اي ابتداي روضه ها از خانه تو
اي هيأت عشاق در كاشانه تو
قلب تمام قدسيان ديوانه تو
بار تمام صحنه ها بر شانه تو
شد خانه آباد من ويرانه تو
من حاجتي جز مردن از عشقت ندارم
شكر خدا امشب پريشان تو هستم
مانند زهرا ديده گريان تو هستم
بيچاره ی آن قبر ويران تو هستم
تقدير بوده اينكه حيران تو هستم
من مرده بوي گريبان تو هستم
پس كي غم تو مي كشد بر روي دارم
امشب تفأل مي زنم بر چشمهايت
مثل مزارت مانده خلوت روضه هايت
عيبي ندارد روضه مي گيرم برايت
جاني كه دارم جان من آقا فدايت
آتش زده زهر جفا بر دست و پايت
اي كاش پاي غصه هايت جان سپارم
اي سوز آه سينه تو آسمان سوز
بر ما عطا فرما كمي اي مهربان سوز
قبر خرابت روضه اي داغ و نهان سوز
اي خاطرت آزرده از يك ظهر جانسوز
بر چشمهايت چند عكس خانمانسوز
امشب بياد خاطراتت لاله زارم
قوم پيمبر را همه گمراه ديدي
آنچه نديده هيچ چشمي آه ديدي
در بين آتش ذكر يا الله ديدي
چندين ستاره در مدار ماه ديدي
يك يوسف بي سر ميان چاه ديدي
مي گفتي از اين غم هماره بيقرارم
اشعاری در مورد شهادت امام محمد باقر (ع)
مولا مولا ، ای آبروی دین ، خورشید پنجمین
ای آسمونی پا نکش ، این قدر روی زمین
ای جان من ، چی شد که پاره جیگری
یاس بودی تو ، حالا شدی نیلوفری
لب تشنه ای ، تو این دمای آخری
حکایت غربت تست ، روضه ی ده سال منا
گریز روضه های تو ، میره به سمت کربلا
عزیز زهرا
مولا مولا ، همراه کاروان ، همراه با زنان
سر بریده حسین دیدی ، تو بر روی سنان
سوختی هر دم ، با اشک و آه قافله
مردی توی ، بازار و بین هلهله
رو دستاته ، هنوزم جای سلسله
دیدی میون خیمه ها ، تشنگی و قحطی آب
گرفته خواب و از چشات ، صدای لای لای رباب
عزیز زهرا
کم کم آروم ، ذکر و دمش میاد ، فصل غمش میاد
آی نوکرا آماده شیم ، محرمش میاد
دلهای ما ، این روزا پر تاب و تابه
جون عشاق ، از انتظار روی لبه
ذکر لب ها ، امون از قلب زینبه
خدا نیاره روزی که ، داغ برادر ببینه
نبینه روی نیزه ای ، سر برادر می شینه
سالار زینب
منصور عرب
شعر شهادت امام محمد باقر (ع)
باقر علم نبی ام کشته ی زهر جفا
پنجمین ماه ولایت شاهد کرببلا
کودکی بودم میان کاروان آل حق
همره بابا شدم راهی به دریای بلا
دیده ام روزی که خونین گشت خاک نینوا
در نبرد جیش شیطانی واصحاب خدا
دیده ام رعنا جوان جد نیکویم حسین
قطعه قطعه پیکرش گردید با تیغ جفا
دیده ام طفل رضیعی را گلویش پاره شد
بر سر دست پدر اصغر نمودی جان فدا
دیده ام اشک وپریشانی بابا در حرم
تا که شد جد غریبم هل منش اندر نوا
بارها دیدم که عمه زینبم نالید با
غرقه در خون گشتن یک گل زگلزار ولا
آه از آندم که جدم قامتش در خون طپید
شد سرش با خنجر شمر لعین از تن جدا
وای از آندم که دشمن حمله بر احرام کرد
چشم گریان می دویدم در بیابان بلا
خون شود دل تا که یاد آرم غم آنروزها
بارها کردم دعا از مرگ پوشم یک قبا
زهر کین اینک وجودم را شرر انداخته
شکر می گویم که بنماید مرا حاجت روا
ازتو ممنونم ای زهر جفا راحت شدم
فزت رب میگویم اینک چون علی مرتضا
اسماعیل تقوایی