متن زیبا درباره کودکی | جملات زیبا در مورد دوران کودکی
دوران کودکی انسان بسیار زیبا و قشنگ است و متن در مورد خاطرات دوران کودکی بسیار شیرین می باشد در ادامه مجموعه جدیدترین متن زیبا درباره کودکی و همچنین جملات زیبا در مورد دوران کودکی را تهیه و گردآوری کرده ایم.
متن زیبا درباره کودکی
روزها گذشت. من دوچرخهام را در زیرزمین خانه قایم کردم تا هیچ کس نتواند آن را بدزدد. مدادرنگیهایم را در جامدادی گذاشتم تا خدای نکرده گم نشوند. لباسهای عیدم را در کمد گذاشتم تا دست هیچکس به آنها نرسد. توپ فوتبالم را توی توری گذاشتم و به دیوار زدم تا هیچکس آن را برندارد. عروسکهایم را در ویترین گذاشتم تا مبادا خراب شوند. روزها گذشت و سالها گذشت. من از همه داشتههای کودکیام به خوبی مراقبت کردم اما نمیدانم کدام روز، کدام سال، چه کسی از کجا آمد و روزهای کودکیام را برد؟
جملات زیبا در مورد دوران کودکی
دلم برای آن دخترک کر و کثیف با پاهای خاکی و صورت پر از بستنی تنگ شده است. دلم برای آن قلب پاک و زلال تنگ شده است. دلم میخواهد مثل کودکیهایم شاد شاد آواز بخوانم. قاصدکی را ببینم و تا ته دنیا دنبالش بدوم تا بگیرمش. بعد توی گوشش چیزی بگویم و قاصدک را فوت کنم تا برود توی هوا. اگر کسی پرسید چه توی گوش قاصدک گفتی؟ بهش بگویم:«گفتم به خدا سلام برساند و بگذارد شبها خواب رنگی رنگی ببینم.» کودکی چقدر ساده و دوستداشتنی بود. آرزوهایم را نقاشی میکردم و بعد خوابشان را میدیدم. به موهایم گل میزدم و توی دشت نقاشیام تا بالای کوه میدویدم. بعد مینشستم توی رودخانه و از بالای کوه سُر میخوردم پایین! دلم میخواهد کودکی توی نقاشی بچگیهایم رها باشم.
متن قشنگ دوران کودکی
ما هیچ وقت بزرگ نشدیم. فقط بچگیمان را از دست دادیم !بچه که بودیم همه چشمان خیس ما را میدیدند و حالا که بزرگ شدهایم، هیچکس نمیبیند. نه اینکه اشک نریزیم، بچه که بودیم نمیترسیدیم از اینکه در جمع اشک بریزیم. حالا در خلوت خودمان و پنهانی اشک میریزیم.
در آن دوران آرزوهای بزرگ بزرگمان چیزیهای کوچکی بود که میتوانستیم به آنها زود دست پیدا کنیم اما در بزرگسالی کوچکترین آرزوهایمان آنقدر بزرگ است که برای به دست آوردنش باید سالها تلاش کنیم.
در دوران کودکی دلمان به سادگی نمیشکست. بزرگ شدهایم و دلمان خیلی زود از اطرافیانمان میشکند. در بچگی دلخوریها زود فراموش میشد، قهرها فقط یک ساعت طول میکشید. حالا حتی دلخوریهای کوچک گاه به کینه تبدیل میشود. قهرها سالهای سال طول میکشد و گاهی تا آخر عمر آشتی نمیکنیم.
بچه که بودیم یک تکه نخ رنگی هم میتوانست سرگرممان کند. حالا هزاران هزار کلاف سر در گم در زندگی داریم که هیچکدام هم نمیتواند لحظهای ذهنمان را گرم کند.
بچه که بودیم همه را دوست داشتیم. چند تا؟ بزرگترین عددی که میشناختیم را میگفتیم. همه را ده تا دوست داشتیم. حالا؟ دوست داشتنهایمان انتخابی و سخت شده است. آنقدر که بعضیها را یکی هم دوست نداریم.
در بچگی قضاوت نمیکردیم. حالا که بزرگ شدهایم رفتارهای دیگران را، خوب و بد قضاوت میکنیم. گاهی رفتارهای دیگران را پیشداوری میکنیم و از کوچکترین حرفمان صدها منظور داریم و از کوچکترین حرف دیگران هزار منظور برداشت میکنیم.
و از همه اینها عجیبتر اینکه بچه که بودیم، آرزو داشتیم بزرگ شویم و حالا که بزرگ شدهایم، دلمان میخواهد به دوران بچگی برگردیم. هر روز برای دوران بچگیها که پر از عشق بود و شور و نشاط و سرزندگی حسرت میخوریم.
متن زیبا درباره کودکی
کودکیام مثل یک بادبادک بود. دستم گرفته بودم با نخی باریک. باد روزگار وزیدن گرفت. نخ پاره شد و کودکی از من گریخت. من ماندم با نخی پوسیده. من ماندم با آلبومی از خاطرات پاره پاره… سراغ آلبوم میروم و دخترکی را میبینم که باور نمیکنم کودکیهای من باشد. وقتی لبخندهای گل و گشادش را توی عکسها میبینم؛ لبخندهای لاغرم را فقط به روی او میزنم.
روی موهایش دست میکشم. میگویم: یادت هست چقدر شهربازی را دوست داشتی؟ دوست داشتی تند تند تاب بخوری و هزار بار سرسرهبازی کنی. هیچوقت هم خسته نمیشدی! راستی چرا خستگی برای تو معنا نداشت؟ یادت هست خرپ خرپ قند میجویدی و با یک چایی ده تا قند میخوردی؟ یادت هست دستهای کاکائوییات را به همهجا میزدی و داد بزرگترها را درمیآوردی؟ یادت هست عاشق دریا بودی و گوشماهی جمع کردن؟ عیدی جمع کردن و قلک داشتن را چی؟ پول خردههای قلک که جلینگ جلینگ صدا میکردند را یادت هست؟ توت قرمزها را چی؟ دستهایت را چه قرمز میکردند. آبنبات چوبی را هم دوست داشتی، نه؟
دخترک توی عکس به سوالاتم جواب نمیدهد. فقط لبخند میزند و من در جواب همه زیباییهای دوران کودکیام به او لبخند میزنم.
متن های زیبا در مورد دوران کودکی
کودکیام نشسته بود روی سهچرخه. شیطنت میکرد. بوق میزد. دلخوش بودم به بودنش. یکهو حواسم پرت شد، رکاب زد و دور شد. آنقدر تند و سریع از من دور شد که من به گرد پایش هم نرسیدم. کاش کسی چرخهای سهچرخهاش را پنچر میکرد. کاش میایستاد تا کمی نفس تازه کند. کودکی که هیچگاه خسته نمیشود، هیچگاه متوقف نمیشود.
متن زیبا از کودکی تا بزرگسالی
کودکها را دیدهاید؟ به خندههایشان خیره شدهاید؟ چنان به خاطر یک حرف ساده و اتفاق پیش پاافتاده از ته دل میخندند که گویا خندهدارترین حرف دنیا و اتفاق دنیا را دیده و شنیدهاند.
به بزرگترین شیطنتهای یواشکیشان دقت کردهاید؟ یک مداد دست گرفتن و یک گوشه قایم شدن و نقاشی کشیدن روی دیوار!
به دلخوریهایشان توجه کردهاید؟ در اوج دلخوری با یک نوازش و یک دوستت دارم کوچولو، شما را میبخشند و از آن به بعد واقعاً از ته دل همهچیز را فراموش میکنند.
کودکی با همه غفلتها و سادگیهایش، دنیایی عجیب دوستداشتنی و رشک برانگیز است.
متن زیبا در مورد کودکان استثنایی
اگر به کودکی بازمیگشتیم، دنیا چه زیبا میشد. راستی و درستی و مهربانی، شاد بودن به کوچکترین بهانه و فراموش کردن غم و غصه در کوتاهترین زمان ممکن. کینه نداشتن از هیچکس و بخشیدن زمین و زمان. قهر کردنهایی که الکی میگفتیم: قهر قهر تا روز قیامت… روز قیامت به فردا صبح هم نمیکشید. شب نشده آشتی میکردیم. دوستیهایمان از صمیم قلب و واقعی بود. نه برای صلاح و مصلحت و استفاده. این بود کودکی!
متن زیبا در مورد خاطرات کودکی
کودکی چه دوران خوبی بود. کوچک بودم و غمهایم یک فسقلی بود. اندازه غمهایم از خودم خیلی خیلی کوچکتر بود. بزرگ شدم، خودم و غمهایم پا به پای هم رشد کردیم. اما بزرگ شدنمان مانند هم نبود. من شدم یک متر و خوردهای، غمهایم شدند یک خروار و خردهای! اما لبخندهای کوچکم فقط چند سانتیمتر بزرگتر از لبخندهای کودکیام هستند. این است معنی بزرگ شدن!
متن زیبا برای کودکی
دروغ چرا؟ اصلاً چرا باید حرفهایی که همه میزنند را تکرار کنم؟ چرا باید بگویم که کودکی شاد بود و دوره بیخیالی بود؟ کودکی من نه عموزنجیرباف داشت و نه همبازی کودکی! من در کودکی اکثراً تنها بودم. در کودکیام عروسک و دوچرخه و اسباببازیهای لوکس جایی نداشتند. راستش را بخواهید حتی تلویزیون و برنامه کودک هم جایی نداشت. همان یکی دو بار که تلویزیون دیدم، آنقدر برای حنا دختری در مزرعه و هاچ زنبور عسل گریه کردم که والدینم تلویزیون تماشا کردن را برایم قدغن کردند. البته نه اینکه کودکی نکرده باشم یا از آن ناراضی باشم. بچه که بودم، مداد رنگیهایم عروسک میشدند برای من. آقای آبی، خانم قرمز، آقای سبز پررنگ، خانم سبز کمرنگ و بعد برای خودم خیالپردازی میکردم تا کجا. مدادها برای خودشان جامعه داشتند و در کنار یکدیگر به خوبی و خوشی زندگی میکردند. تنها یک مداد خیلی خیلی کوچولو بود که از بس کوچولو بود، مداد رنگیها او را توی جامعه خودشان راه نمیدادند. تنها آن دورترها مینشست و بقیه را نگاه میکرد. از شما چه پنهان آن مداد کوچولو خودِ من بودم.
متن زیبا برای کودکی خودم
یادش بخیر کودکی. روزی که دست همبازی کوچکم را میگرفتم. کوچهها را یکی یکی رد میکردیم تا برسیم به آن باغ قدیمی. بعد بنشینیم کنار حوض بزرگش و ماهیها را تماشا میکردیم. ماهیهایی که بازیگوشیشان کم از بازیگوشی ما نداشت. بعد من چشم میشدم و او قایم میشد. من میگفتم«من چشم میشوم.» او میخندید و میگفت: «من چشم میگذارم.» تا غروب قایم باشک بود و بیخیالی. اگر زمین خوردنی بود، به سنگهای بیاحساس نبود. حتی سنگها و سنگفرشها برایمان دوست و رفیق بودند.
با همبازی کودکیام میرفتیم شهربازی. «تاب تاب عباسی. خدا منو نندازی» و تاب بخور و غش غش بخند و حالا بخند و کی نخند. تند تند تندتر تاب بده و سرگیجه بعد از هزار دور تاب خوردن را به خندههای بلندمان میچسباندیم.
بعد دست همدیگر را میگرفتیم و میخواندیم: «عمو زنجیرباف… زنجیر منو بافتی؟… پشت کوه انداختی؟» و آن یکی با چه جدیتی میگفت بله! انگار خودش عمو زنجیرباف واقعی است. ما که حتی نمیدانستیم زنجیرباف چی هست و کی هست.
و اسباببازیها بخش جدانشدنی کودکی بودند. من عروسک نداشتم. همبازی کودکیام دلش میسوخت، عروسکش را دو دل و مردد به طرف من دراز میکرد و به من میداد. بعد خودش بق میکرد و با حسرت نگاهم میکرد. میفهمیدم و عروسک را به او پس میدادم. او میخندید و من با حسرت به او نگاه میکردم. سالها این بازی ادامه داشت. حالا نمیدانم دوستم کجاست و عروسکش کجای کودکیاش جاماندهاست؟ آنها را کجا جا گذاشتیم؟ راستی ما کی گم شدیم؟ من گم شدهام یا عروسکها؟ همبازیام الان چه میکند؟ نکند او هم یکجای دنیا، همین حالا به من و کودکیهایمان فکر میکند؟
متن زیبای کودکی
گاهی وقتها دلت میخواهد از دنیای بزرگسالی فرار کنی و به دنیای کودکی بازگردی. دلت از سن و سالت میگیرد. میخواهی شناسنامه و سجل و سال تولد را کنار بگذاری. موهایت را به دست باد بدهی، دستهایت را دو طرف باز کنی و تا جان داری، بدوی. آسوده بخندی، حتی اگر زمین خوردی، مهم نیست، مهم این است که میتوانی اگر زمین خوردی آسوده گریه کنی، آسوده خودت را در آغوش مادرت بیندازی تا پناه خستگیات شود.
گاهی وقتها میخواهی کودک باشی تا بغضهایت را بیصدا نخوری. بغض خوردن مخصوص بزرگترهاست نه کودکی که بیخیال است.
گاهی وقتها احساس میکنی که تشنه هستی، تشنه کودکی. تشنه کودکی خودت. تشنه اینکه آن کودک پرنشاط را بگیری و همراهش لِی لِی بازی کنی.
اما نمیشود.
کودکیات شده آبنباتی که با تمام وجودد چشیدن آن را میخواهی و روزگار شده مادری که آن را در بالاترین گنجه آشپزخانه مخفی میکند. دستت نمیرسد به آن حال و هوای کودکیات. نمیتوانی طعم شیرین کودکیات را بچشی و چه تلخ. واقعیت همیشه تلخ است.
جملات زیبا در مورد دوران کودکی
حدیث تو را دیدم و یاد
حرف مادرم در کودکی افتادم!
دروغ بگی،
فلفل می ریزم دهنت!
پورمشیر
امام عسکری(علیه السلام) فرمودند: همه ی ناپسندی ها در خانه ای قرار داده شده است و «دروغ»، کلید آن هاست.
مثل شربت های
_ تلخ _
کودکی هایم شدی..
ناگوارایی ولی،
من را مداوا میکنی..!
جملات زیبا برای دوران خوش کودکی
نردبان می گذاشتیم می رفتیم پشت بام شاید خدا را ببینیم
اما الان قد کشیده ایم و خدا از رگ گردن نزدیک تر شده …
اما یادمان می رود درد دل با خدا را ….
جملات دلتنگی دوران کودکی
مثل شربت های تلخ کودکی هایم شدی…
ناگوارایی !
ولی…
من را
مداوا می کنی…
متن در مورد همبازی دوران کودکی
حرصم گرفته است،
مثل کودکی که نمیداند آخرین تکه ی پازلش را چه کرده است!!!
متن نوشته دوران کودکی
جالبترین خصوصیت بشر تناقض است!
به شدت عجله داریم بزرگ شویم،
و بعد دلمان برای کودکی از دست رفتهمان تنگ میشود
متن زیبا در مورد کودکی من
روزهایی را هم برای خودت زندگی کن
برایِ خودت شاخه گلی بخر
به دیدن خودت برو،
موسیقی مورد ِ علاقه ات را گوش بده
به گلدان تاقچه ی اتاقت آبی بده
به آدمها بی منت لبخندی بزن
بر سر کودکی دست نوازشی بکش
برگرد به خانه،
دوشی بگیر
برای خودت چای دم کن
در آینه نگاه کن
چشمکی بزن و بگو
سلام رفیق!
حال تنهاییت چطور است؟!
مبادا خودت را از یاد ببری… .
متن های زیبا در مورد دوران کودکی
در عالم کودکی به مادرم قول دادم که تا همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم ، مادرم مرا بوسید و گفت : نمی توانی عزیزم !
گفتم می توانم، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم.
مادر گفت یکی می آید که نمی توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی..
نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم ،ولی خوب که فکر می کردم مادرم را بیشتر دوست داشتم.
معلمی داشتم که شیفته اش بودم ولی نه به اندازه مادرم..
بزرگتر که شدم عاشق شدم ، خیال کردم نمی توانم به قول کودکی ام عمل کنم ولی وقتی پیش خودم گفتم کدامیک را بیشتر دوست داری باز در ته دلم این مادر بود که انتخاب شد…
سالها گذشت و یکی آمد…
یکی که تمام جان من بود…
همانروز مادرم با شادمانی خندید و گفت دیدی نتوانستی…
من هرچه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا بیشتر می خواستم.
او با آمدنش سلطان قلب من شده بود.
من نمی خواستم و نمی توانستم به قول دوران کودکیم عمل کنم…
آخر من خودم مادر شده بودم…
متن احساسی برای دوران کودکی
راستی خدادلم هوای دیروز را کرد
هوای روزهای کودکی را
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان
هر چه میخواهید بکشیداین بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو
دلم میخواهد …
می شود باز هم کودک شد؟؟
متن زیبا راجب کودکی
تابلو نقاش را ثروتمند کرد.
شعر شاعر به چند زبان ترجمه شد.
کارگردان جایزه ها را درو کرد…
و هنوز سر همان چهارراه واکس میزند کودکی که بهترین سوژه بود…
متن زیبا درباره کودکی
چمدونش را بسته بودیم،با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود
کلا یک ساک داشت ،کمی نون روغنی، آبنات، کشمش ،چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی …
گفت: “مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم یک گوشه هم که نشستم نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!”
گفتم: “مادر من دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرن.” گفت: “کیا منتظرن؟ اونا که اصلا منو نمیشناسن! آخه اون جا مادرجون، آدم دق میکنه ها، من که اینجا به کسی کار ندارم اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه؟ حالا میشه بمونم؟”
گفتم: “آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری همه چیزو فراموش می کنی!” گفت: “مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول! اما تو چی؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی پسرم؟!” خجالت کشیدم …!
حقیقت داشت، همه کودکی و جوونیم و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم.اون بخشی از هویت و ریشه و هستیم بود،راست می گفت، من همه رو فراموش کرده بودم!
زنگ زدم خانه سالمندان و گفتم که نمی ریم
توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب های چروکیده اش رو نداشتم، ساکش رو باز کردم نون روغنی و … همه چیزهای شیرین دوباره تو خونه بودند!
آبنات رو برداشت ،گفت: “بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی.”
دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم: “مادر جون ببخش، فراموش کن.”
اشکش را با گوشه رو سری اش پاک کرد و گفت: “چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد، شاید فراموش میکنم! گفتی چی گرفتم؟ آلمیزر؟!”
در حالی که با دستای لرزونش، موهای دخترم را شونه میکرد زیر لب می گفت: “گاهی چه نعمتیه این آلمیزر…!”
متن زیبا در مورد کودکی و بزرگ شدن
می خواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود …
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند .
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود…!
متن زیبا برای کودکی
اشتباه کسانی که به دنبال تزیین تصویر خود در ذهن دیگرانند مانند اشتباه کودکی است که صورتش را با شکلات کثیف کرده و به جای اینکه صورتش را تمیز کند آینه روبرو اش را کثیف میکند.
جملات یاد دوران کودکی
روزی که دختر دار بشوم
به دخترم میگویم منتظر نباش کسی خوشبختت کند، خودت برو دنبال خوشبختی…
بهش میگویم دخترم تو قراره روزی مستقل بشوی …
من نمیخواهم بهش بگویم که آخرین مرحله موفقیت یک “دختر” در مملکتمان
عروس شدن و خانه بخت رفتن است!!
نمیخواهم دم به دقیقه در گوشش بخوانم
قراره روزی مادر بشوی …
بهش میگویم عروسکم تو قراره انسان موفقی بشوی و در این راه نیازی نداری که عروس شوی ، احتیاجی نداری مردی با اسبی سفید بیاید دنبالت!!
مشکل ما این است که در گوش بچه هایمان از کودکی هی میخوانیم ؛ هی تکرار میکنیم که نهایتا یکی میاید و میگیرتت!
باور کنید موفقیت یک بانو در گروی
“عروس شدن” و “مادر شدنش” نیست…
به دخترهایمان یاد بدهیم…
متن زیبا برای عکس دوران کودکی
ناب بودی
مثلِ حس و حالِ کودکی
وقتی که چشم هایم را میمالیدم
تا تو را کرور کرور
ستاره ببینم…
متن کوتاه زیبا درباره کودکی
در این دنیا از سه اهنگ
میترسم :
صدای کودکی از بی مادری
صدای عاشقی از جدایی
صدای مجرمی از بی گناهی
جملات کوتاه در مورد دوران کودکی
گاهی دستت را بگذار در دست کودک درونت
بگذار ببرد تو را هر جا که دلش خواست
که یادت باشد زندگی شوخیه به اشتباه جدی گرفته شده ماست
به خاطر خودت میگویم
خودت را ببخش
که حق لذت بردن از زندگی را بگیری…
حق دوباره شروع کردن را…
پس دست در دست کودک درونمان دهیم
برای لحظهای هر چند کوتاه…
بگذاریم این منمان هم کمی دوباره
کودکی کند…
تا طعم خوش کودکی را برای لحظهای کوتاه
بچشیم و از زندگی لذت ببریم هر چند کوتاه..
جملات درباره کودک
شما شجاعتر از آن چه که فکر میکنید هستید، قویتر از آن چه به نظر میآیید و باهوشتر از آن چه میاندیشید.» ای. میلن و کریستفر ربین
جمله زیبا در مورد کودکی
هیچ کودکی خنگ نیست. هر کودکی در چیزی مهارت دارد. وظیفه ما این است که آن را پیدا کنیم و پرورش دهیم.» رابین شارما
جملات برای دوران کودکی
تمام آرزوهای تو به حقیقت میپیوندد اگر دنبالشان کنی.
جملات زیبا از دوران کودکی
همیشه به دنبال آرزوهایت باش به جای این که از ترس از آنها دور شوی
جملات ناب دوران کودکی
بهترین چیزی که داری را به جهان بده تا بهترین چیز را به تو دهد.
جملات کوتاه در مورد دوران کودکی
من از مطالعه لذت نمیبرم. من از آن متنفرم. من یادگیری را دوست دارد. یادگیری زیبا است.
جملات زیبا برای دوران کودکی
تفاوت میان یک شخص موفق و دیگران کمبود دانش و قدرت نیست، بلکه کمبود اراده است.
جملات کوتاه دوران کودکی
رها نکن، شروع کردن همیشه سختتر است.
اگر افکارتان خوب باشد، در چهره شما نمایان میشود و شما همیشه زیبا به نظر میرسید.
متن غمگین درباره دوران کودکی
آنهایی که برای کاری تلاش میکنند و شکست میخورند بهتر از آنهایی هستند که بدون هیچ تلاشی موفق میشوند.
درباره چیزی که باید از دست بدهید نگران نباشید، به روی چیزهایی تمرکز کنید که به دست خواهید آورد
متن قشنگ در مورد دوران کودکی
بهترین معلمها آنهایی نیستند که آن چه را که باید ببینید، توضیح میدهند بلکه آنهایی هستند که راه را به شما نشان میدهند.
بردن همیشه به معنای اول بودن نیست. بردن به معنای بهتر شدن شما نسبت به قبل است.
جملات زیبا در مورد دوران خوش کودکی
هر کسی در تلاش برای انجام کارهای بزرگ است و نمیداند که زندگی از چیزهای کوچک ساخته شده است.
هر کسی به تغییر جهان میاندیشد، اما هیچ کس به تغییر خود نمیاندیشد.
جملات کوتاه درباره دوران کودکی
هر آدم موفق داستانی دردناک در زندگی خود دارد و هر داستان دردناک پایانی خوش.
جملات زیبا دوران کودکی
از هر شانسی در زندگی خود استفاده کنید زیرا بعضی چیزها تنها یک بار در زندگی شما رخ میدهد.
متن زیبا در مورد گذر کودکی
بزرگترین هنر در جهانی که مدام در تلاش برای تغییر شما است، این است که بتوانید خودتان باشید.
متن زیبا و کوتاه در مورد کودکی
هیچوقت آن چه را که میخواهی رها نکن. انسانی با آرزوهای بزرگ قدرتمندتر از انسانی است که واقعیت را پذیرفته است.
جملات زیبا در مورد دوران کودکی
از دوست خود انتظار نداشته باشید انسان کاملی باشد. به او کمک کنید تا کامل شود. دوستی واقعی این گونه است.