متن دلتنگی کوتاه برای پروفایل تلگرام و اینستاگرام شما کاربران گرامی است. برای استفاده از متن دلتنگی و دوری کوتاه با ما همراه باشید.
همه میگن زمان غمت رو از یادت میبره اما گذشت زمان برای من فقط باعث شده وقت بیشتری برای دلتنگ شدن داشته باشم.
دلم تا برایت تنگ میشود نه شعر میخوانم نه ترانه گوش میدهم نه حرفهایمان را تکرار میکنم دلم تا برایت تنگ میشود مینشینم اسمت را
مینویسم
مینویسم
مینویسم
بعد میگویم این همه او پس دلتنگی چرا؟ دلم تا برایت تنگ میشود میمِ مالکیت به آخرِ اسمت اضافه میکنم و باز عاشقت میشوم.
دوست داشتن تمثیلی از نفس کشیدن من است
سزاواری من در زندگی، شایستگیام در بودن!
اگر سزا بود چنان در آغوش میفشردم که یکی گردیم
و در آن پیکر نه من دلتنگ میشدم نه او میگریخت
جای خالیت یه حفره بزرگ توی دنیای من درست کرده که هروقت دلم برات تنگ میشه به عمق اون سقوط میکنم.
ببینمت…
گونه هایت خیس اســـت…
باز با این رفیق نابابت…
نامش چ بود؟
هان!
باران…
باز با ;باران; قدم زدی؟
هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها…
همدم خوبی نیست برای دردها…
فقط دلتنگی هایت را خیس و خیس و خیس تر میکنــــــد…
امشب بر شانههای دلم
کوله باری سنگینی میکند
کوله باری پر از دلتنگی
دلم میشکند زیر بار این همه دلتنگی
با پرهای شکسته باز سوی آسمانها میرود
میرود سوی ناشناختنیها
شاید این بار در آن اوج
به معبودش رسد
آرزو میکردم که کاش
تو اینجا پیش من بودی
یا من آنجا پیش تو بودم
یا ما هرجایی، کنار هم بودیم
برنگرد
که بر نمیگردی تو هیچوقت
نمیخواهمم داشته باشمت نترس فقط بیا
در خزان خواستههام کمی قدم بزن تا ببینمت
دلم برای راه رفتنت تنگ شده است
هرچقدر هم که خود را مشغول کنم باز هم ثانیه ای فکرم به سمت تو کشیده میشود.
من بودم
تو
و یک عالمه حرف
و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد!
کاش بودی و می فهمیدی
وقت دلتنگی یک آه چقدر وزن دارد.
ممکنه جلوی چشمم نباشی ولی از فکرم بیرون نمیری
اگه میدونستم اون آخرین باریه که همدیگه رو میبینیم،
محکمتر بغلت میکردم
طولانی تر میبوسیدمت
و یه بار دیگه هم بهت میگفتم که چقدر عاشقتم
وقتی فکر میکنم که ما چقدر کنار هم عالی بودیم دلتنگت میشم.
اینکه یواشکی دلتنگش باشی خیلی بهتر از اینه که بهش بگی و هیچ جوابی نگیری
اینکه دلتنگت باشم و تو را در کنارم نداشته باشم دردناکترین احساس دنیاست.
از “نبـودنـت” دلگیر نیستم از اینکه روزگاری “بـودی” دلگیرم
قول میدهم که هروقت کنارم برگشتی، دیگر احساس دلتنگی نکنم.
دلتنگی حس عجیبی است که گاهی “تـــو” را به یادم میآورد گاهی یعنی همیشه، گاهی یعنی الان
روزی که به دوری از تو سپری شود ارزش زندگی کردن ندارد.
دلتنگی یعنی فاصلهای که با هیچ بهانهای پر نمیشود!
نمیدونم کدومش سخت تره، تحمل نبودنت یا اینکه وانمود کنم این موضوع برام مهم نیست.
چقدر نوازش دستهای مهربانت خوب است و من چه زود دلم برای همه چیزهای خوب تنگ میشود…
در شب یلدای عشقت شب نشین بادهام
خسته از دلتنگی ات با جامها جان دادهام
نیستی هر لحظه اما با منی در شعر من
با خیالت مست در آغوش غم افتادهام
نمیتونم وانمود کنم که نبودنت برام مهم نیست، چون هرکاری که میکنم تو به نظرم میای
هـــر روز…
میگــذرم……
و دســـت تکـان مـیدهــم…..
بـرای اتــفــاق های خـوبـی کـه…
نیفتـاِده از کنار مــن گــذشـتنــد…
وقتی آرزو میکنم که کاش تو اینجا بودی ، انگار اتاق خالی تر از خالی میشه.
تو نیستی
بهانههای کوچک خوشبختی نیستند
تو نیستی
من نیستم
ـ در نبود تو ـ
لبخندهای کاغذی آلبوم
غرق شدند
در بارانِ بی دریغ اشک
تا سپاسگزار تو باشم
که به اندازهی یک غریق نجاتِ غریبه
تلاش نکردی
برای گرفتن من
از آب گل آلود!
صنما، به دلنوازی نفسی بگیر دستم
که ز دیدن تو بیهوش و ز گفتن تو مستم
دل تنگ خویشتن را به تو میدهم، نگارا
بپذیر تحفه من، که عظیم تنگ دستم
اینقدر دلم برات تنگ شده که به کسایی که میتونن کنارت باشن حسودی میکنم.
ماهی که به قد سرو روانم آمد
دلتنگی او آفت جانم آمد
دلتنگ چنان شد که اگر جهد کنم
گِرد دل او برنتوانم آمد
دلتنگی تو مثل موجی به سمت من هجوم میاره و من امشب حس میکنم دارم غرق میشم.
دلم تنگ ندانم صبر کردن
ز دلتنگی بوم راضی بمردن
ز شرم روی ته مو در حجابم
ندانم عرض حالم واته کردن
چشمامو میبندم و خیال میکنم اینجایی
ولی وقتی چشمامو باز میکنم و میبینم نیستی
تازه میفهمم که چقدر دلم برات تنگ شده
فراموشت کردهام
و حالا
همه چیز عادی شده
باران که میبارد
پنجره را میبندم
دیگر یادم نیست
غروب جمعه
چه ساعتی بود!
پاییز را
تنها از روی تقویم میشناسم!
فراموشت کردهام
اما…
گاهی دلم برای دلتنگ ِ تو شدن
تنگ میشود…
سر تا سر دشت خاوران سنگی نیست
کز خون دل و دیده برو رنگی نیست
در هیچ زمین و هیچ فرسنگی نیست
کز دست غمت نشسته دلتنگی نیست
اگه ازم دور نمیشدی هیچ وقت نمیفهمیدم چقدر دوستت دارم. حس دلتنگی برای تو قسمتی از عشقیه که بهت دارم.
جانا تو ز دیده اشک بیهوده مبار
دلتنگی من بس است دل تنگ مدار
تو معشوقی گریستن کار تو نیست
کار من بیچاره به من باز گذار
هرروز تحمل دلتنگیت آسانتر میشود، زیرا یک روز بیشتر از آخرین ملاقاتمان گذشته است و یک روز به ملاقات بعدیمان نزدیکتر میشویم.
نامدی دوش و دلم تنگ شد از تنهایی
چه شود کز دلم امروز گره بگشایی
ور تو آیی نشود چاره تنهایی من
که من از خویش روم چون تو ز در بازآیی
وقتی نیستی خورشید از تابش باز میماند و جهان تعادلش را از دست میدهد.
حتی اگر تمام روز را با هم بگذرانیم من تحمل چند ثانیه دوریت را ندارم و دلتنگت میشوم.
چون زبان راز دل نمیداند
چیستش چاره غیر دلتنگی
چون نداند زبان رومی را
از حسد تنگدل شود زنگی
هروقت صدای زنگ گوشی تلفن یا زنگ در خونه رو میشنوم به تو فکر میکنم.
از چرخ چو بر تو مهر فرزندی نیست
دلتنگی کردن از خردمندی نیست
چون کار تو چونانکه تو بپسندی نیست
در روی زمین هیچ چو خرسندی نیست
وقتی بدون تو غروب رو تماشا میکنم انگار خورشید هیچ وقت طلوع نکرده بوده که حالا غروبی داشته باشه.
وقتی کنارمی زندگیم یه آسمون آبی روشن با خورشید گرم و رنگین کمان رگارنگ میشه. وقتی ازم دوری همه دنیام فقط یه شب تاریک و دراز میشه.
تنها چیزی که قلب شکسته و دردمند من میخواهد لمس توست تا همه غم و رنج آکنده در وجودم را بزداید.
من خوش شانسترین انسان روی زمینم که تو را دارم و بد شانسترینم که از تو دورم.
شاید به این دلیل که وقتی تو در کنار منی تمام وجودم پر از لذت شود و هنگامی که از من دور میشوی درد و رنج را حس کنم.
چرا خداوند باید حسی به نام عشق را در وجود انسان بیافریند؟
غروب
رسیدهام به تو
اما هنوز دلتنگاَم
انگار به اشتباهْ جای طلوع
در غروبِ چشمهایت
فرود آمده باشم!
یک نفر برای اینکه عاشقانه بوسهای بر گونهاش بنشانم
یک نفر برای اینکه سرخوشانه با او بخندم
یک نفر برای اینکه سر بر شانهاش بگذارم و با او از خود بگویم
یک نفر برای اینکه در تاریک ترین لحظههای غم ، لبخند بر لبانم بنشاند
یک نفر برای من تا از عمیقترین نقطه قلبم دوستش بدارم
نزدیک من بیا و جای خالی همه این یک نفرها را پر کن
دلتنگت هستم
غروب جمعه را دوست دارم
به خاطر دلتنگیات…
که آرام آرام
سرت را
روی شانهام میگذارد
دلم برایت تنگ شده
تنگ که میگویم
نه مثل تنگی پیراهن
دلتنگی من
شبیه حال نهنگی است
که به جای اقیانوس
او را در تنگ ماهی انداختهاند
دلم برایت تنگ شده است
این یعنی ریههای من،
دم و بازدم نفسهای تو را کم آورده اند…
دلتنگم
لبخند دروغکی چرا؟
خوب نیستم
مثل قرصی که نیمه شب، بدون آب گیر میکند
گیر کردهام در گلوی زندگی
کاش میتوانستم راحت حرف بزنم
چیزی بگویم از دلتنگی
میان آدمهای این اتاق مجازی
فقط میگویم دلتنگم
این سکوت را دوست دارم
لال بودن را ترجیح میدهم
وقتی کسی نیست عمق درد پنهان
شده در حرفهایم
را حس کند
دلتنگی آدم را به خیابان میکشد
دلتنگم!
و مردم نمیفهمند
قدم زدن گاهی
از گریه کردن غم انگیزتر است
هر دقیقه ای که بدون تو سپری میشود مانند یک روز تشنگی در بیابانی بی آب و علف است.
میبینی
ترسِ نبودنت چه به روزم آورده است؟
و وحشت گم کردن دستی گرم
چگونه تا مغز استخوانم نفوذ کرده است؟
دیگر چگونه بگویم چقدر دلتنگ تو اَم؟
وقتی دندانهایم از ترس یا سرما
ـ چه فرق میکند اصلاً؟ ـ
واژههایم را تکه تکه میکنند
و ناچارم
بریده بریده
دوستت داشته باشم
ﺧﺴﺘﻪ،
ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻩ،
ﺑﯽ ﺷﮑﯿﺐ…
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﻬﺎﻥ
ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦﻫﺎ ﺭﺍ
ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ
ﺑﺎ ﻣﻦ ﻣﺪﺍﺭﺍ ﮐﻦ
ﺑﻌﺪﻫﺎ…
ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺗﻨﮓ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ
پیش از این چیزهایی بود که به شدت من را می ترساند ولی حالا میدانم که همه آنها در برابر ترس از دست دادن تو و دردی که نبودنت به من وارد میکند هیچ است.
شبایی که آسمون صافه، دلم برات تنگ میشه چون زیبایی میلیون ها ستاره تو آسمون و ماهی که همه جا رو روشن کرده منو به یاد لحظه های خوب باهم بودنمون میندازه.
هوا که بارونی میشه، دلم برات تنگ میشه چون دوست دارم زیر بارون بغلت کنم.
توی یه روز روشن آفتابی، دلم برات تنگ میشه چون تو نور زندگی منی.
عشق تو بزرگترین لذت زندگی من است و دوریت آزاردهندهترین دردی که باید تحمل کنم
کاش دلتنگی نیز نام کوچکی میداشت
تا به جانش میخواندی:
نام کوچکی
تا به مهر آوازش میدادی،
همچون مرگ
که نام کوچکِ زندگیست
دلتنگی
رودی نیست که به دریا بریزد!
دلتنگی
ماهی کوچکی ست
که برکه اش را
از چهار طرف
سنگچین کرده باشند…
کاش میتوانستم
دلتنگی نبودنت را شماره کنم
مانند عیدیهای کودکیهایم
و صدای مادر را بشنوم:
آنقدر نشمار… کم میشود
و من باور کنم
و باز دلتنگی هایم را شماره کنم تا کم شود…
کاش باور کنم
دلتنگی
پیراهن نیست
که عوضش کنی و
حالت خوب شود!
دلتنگی گاهی
پوست تن آدمیست
یه روز دوست داشتنی بدون تابش ملایم پرتوهای خورشید یه چیزی کم داره
یه شب قشنگ رو درخشش ستارهها و نور سفید مهتاب کامل میکنه
تو هم برای من مثل خورشید و ماه و ستارههایی
لحظههای خوبم با تو کامل میشه
دلم برای هم آغوشیِ صمیمیِ تنهایمان
برای نوازش
برای صدا کردنهای تو
برای حرفهای خوب
تنگ شده
صدایم کن!
دلم برای دوست داشتنهای بیانتها
برای شبهای تا صبح… بدون خواب
برای خودم
برای خودت
پنجرهها و مهتاب
تنگ شده
صدایم کن!
کوچیکترین چیزها منو به یادت میندازه، هر لحظهای تصویر تو رو جلوی چشمام نقاشی میکنه. دلتنگ توام و هیچ چیزی جز به آغوش کشیدنت آرومم نمیکنه.
هر حرکتی که میکنم و هر قدمی که برمیدارم، پره از خاطرات عزیز تو.
دلتنگی
رودخانه ای ست
که به هیچ دریایی
نمیریزد
یادَت میآید؟
هر سال این موقع
صبحِ اولِ وقت
پیغام میدادم:
عزیزِ جانم؛
هوا سرد است
میسوزاند تمامِ مغزِ استخوان را
بپوشان تمامِ وجودت را
مبادا خانه نشین شوی…
و چَشمی كه نثارم میكردی و خیالم را راحت…
هر سال این موقع،
چه حالِ خوبی داشتیم…
راستی
دلَت تنگ نشده؟
دلتنگی من برای تو ازیه عادت ساده بوجود نیومده
دلتنگی برای تو حاصل یه جور اعتیاد سخته
میدونی بدترین قسمت نبودنت چیه؟
اینکه تمام مدت به این فکر میکنم که اگه الان پیشم بودی چه کارهای لذت بخشی میتونستیم انجام بدیم
تو نیستی و هر ثانیه به اندازه یک ساعت، یک روز، یک ماه میشود
تو نیستی و هرضربه تیک تاک ساعت در قلبم زخم میشود
از این تنهایی بیزارم
از این با هم نبودنها
از این غربت
از این حسرت
از این بیهوده بودنها
شبها تا صبح بیدارم
چقدر میباید اندوه داشت
چقدر میباید دلگیر بود…
من از دلتنگی بیزارم