متن ادبی زیبا در مورد تولد دخترم از طرف مادر

متن ادبی زیبا در مورد تولد دخترم از طرف مادر
متن ادبی تولد دخترم از طرف مادر و پیام تبریک تولد از طرف مادر به دختر را می توانید با یک متن ادبی زیبا در مورد تولد دخترم از طرف مادر تبریک بگویید. در اینجا مجموعه جملادت ادبی و متن زیبا برای تولد دخترم از طرف مادر را خواهید خواند که مناسب برای تبریک تولد مادر به فرزند دختر است. اگر مادری هستید که می خواهید متن ادبی در مورد تولد دخترم از طرف مادر را برای فرزندتان ارسال کنید در اینجا بزرگترین مجموعه متن ادبی برای تولد دخترم از طرف مادر را برای شما عزیزان تهیه و تنظیم کرده ایم. دختر دلسوزترین فرد برای مادر است و رابطه مادر و دختری به قدری قوی است که از دیدگاه یک “دختر” اولین محرم راز چه در کودکی و چه در بزرگسالی “مادر” است. در روز تولد دخترتان شما مادران گرامی که بهشت را خداوند به شما انسان های فداکار روی زمین وعده داده است، می توانید یک متن ادبی زیبا برای تولد دخترم را از این بخش پیدا کنید و همراه با کادوی روز تولد به او هدیه کنید.
متن ادبی در مورد تولد دخترم
ای بهار آرزوی نسل فردا، دخترم ای فروغ عشق از روی تو پیدا، دخترم هجده سالگی ات مبارک. امروز وقتی چشمهایت از دیدن هدیه تولدت درخشید و شاد و خوشحال مرا بوسیدی، تو را دختری به زیبایی و کمال رسیده دیدم. از این به بعد نه من، بلکه خودت باید قویترین و بهترین حامی برای خودت باشی. سخت است اما واقعیتی است که باید در جشن تولد هجده سالگی به تو میگفتم، من همواره در کنار تو خواهم بود اما شاید به اندازه قبل نتوانم بگویم به من تکیه کن. انگار تو خود من هستی که سی سال جوان شدهام.
تو هم روزی مادر خواهی شد و معنی حرفهای امروزم را خواهی فهمید. دوست دارم دستت را بگیرم و با هم درحوالی زندگی قدم بزنیم و صحبت کنیم از سالهایی که گذشت، از همه آن روزهایی که تو جلوی روی من قد کشیدی و من برای داشتن تو خدا را شکر کردم و از خدا خواستم کمکم کند تا بهترین مادر روی زمین باشم. تو باید بگویی که خوب مادری بودهام یا نه؟ امروز که تولد تو است، دوست دارم تو یک هدیه به من بدهی. متانت، وقار، حجب و حیا و اخلاق نیکوی تو مرا از داشتن تو راضی و خشنود میسازد؛ آیا تو نیز از اینکه مادری چون من داری، راضی هستی؟ حالا دیگر آنقدر بزرگ شدهای که بتوانی همه مادرت را با هم ببینی، خوبیها و بدیهایش را، نقاط ضعف و نقاط قوتش را و برآیند همه اینها را در مادری کردن. توانستم برایت مادر خوبی باشم؟ توانستم پاسخگوی نیازهای تو باشم؟ همیشه تلاش کردم تا بتوانی به کمال شایسته خودت برسی، تا روزی که علامتهای سوال ذهنم را با ذکاوت و هوش سرشار خودت جواب بدهی. پس پاسخم را بده که بیصبرانه منتظرم. دوستدار تو؛ مادرت.
متن ادبی برای تولد دخترم
دلنوشته های مادر برای دختر نوجوان دخترم! از من که دور میشوی، قلبم با تو است تا برگردی. تو با دوقلب زنده هستی…
این روزها که تو را میبینم، یاد نوجوانی خودم میافتم. یاد رابطهای که با مادربزرگت داشتم. آنچه او از من میخواست گویی در هر لحظه مرا کنترل میکرد. شاید همانوقتها به خودم گفته بودم:«من هرگز شبیه مادرم نخواهم شد». امروز که با صدای بلند به تو گفتم:«کجا بودی؟» و تو عصبانی فریاد زدی:«هیچجا!» فهمیدم که چقدر شبیه مادرم شدهام. و تو چقدر شبیه من هستی. انگار خودم را پرورش دادهام. تو هم بالاخره یک روز از من دور میشوی، مادر میشوی، آن روز به خودت میگویی:«من هرگز مثل مادرم نخواهم شد!» مخالفتهای دخترت را که دیدی، به حرفهای من میرسی.
یادت هست روزی را که به بازار رفتیم؟ غمگین لبخند زدم و در سکوت فقط سرم را تکان دادم. آن روز مثل خیلی روزهای دیگر من با نظر تو مخالف بودم. دوست نداشتم آن مدل لباس را بخری چون به نظرم برازنده تو نمیآمد.اما بارها و بارها به خودم قول دادهام که تو را درک کنم. تو را جوری تربیت کنم که مرا آن گونه تربیت نکردهاند. سخت نگیرم. نظرم را به تو تحمیل نکنم. اما باز هم تو راضی نیستی. فکر میکنی که مادر خوبی نیستم و میتوانستم بهتر باشم.
دوست ندارم احساساتت را از من پنهان کنی.از طرفی دوست ندارم وقتی خودت چیزی نمیگویی من از آن صحبت کنم. هرچند مادر با یک نگاه همهچیز را میفهمد. دلم نمیخواهد به آنچه در دل داری برچسب یک عشق بچگانه و خام و بیهوده بزنم. چیزی نمیگویی و من از لبخندهایت موقعی که گوشیات را نگاه میکنی، از گریههایت و روزهایی که کلافه دور خانه میگردی و روزهایی که میگویی با دوستم بیرون بودم و اسم دوستت را به من نمیگویی، همه چیز را میفهمم. نگو این طور نیست و نگو از کجا میدانی؟ فراموش نکن من روزگاری هم سن و سال تو بودم.
دختر عزیزتر از جانم! نیاز به کنایه نیست، مقام دوست داشتن و دوست بودن را… آه! گلایه را کنار بگذارم. کاش میشد دور تو حصاری از خودم میکشیدم.
♣ ♣ ♣ ♣ ♣
متن ادبی زیبا برای تبریک تولد به دخترم
دخترم، ای همه هستی من
تو چراغی، تو چراغ همه شبهای منی
تو گلی، دسته گل صد رنگی
تو یكی گوهر تابنده بیمانندی
به مناسبت تولد دخترم، عزیز دلم مینویسم: یک دست و جیغ و هورا… به سبک دوستانت که الان دور و برت را گرفتهاند و دارید توی اتاقت برای خودتان میرقصید. شما رفتهاید که دور هم در یک جمع دوستانه تولدت را جشن بگیرید و من اینجا پشت میز آشپزخانه نشستهام تا برایت یک متن بنویسم.
من و تو اصلاً شبیه هم نیستیم. این را حتی از انتخابهای کودکیات هم احساس کرده بودم. هرچقدر من آرام و خشک و با درجه هیجانات اندک بودم، تو پرجنب و جوش و هیجانی بودی. اما این تفاوت سلیقه و تفاوت ذاتی ما هرگز باعث نشده که تو را نخواهم… اعتراف بیهودهای است؟ میدانم اما امروز که قبل از آمدن دوستانت، در اتاقت را بستی تا به خودت برسی و نخواستی من ببینمت، فهمیدم که شکافی بین ما به وجود آمده و در روز تولدت باید آن را یکجورهایی پر کنم. شاید با نوشتن این متن.
باورت میشود دلم میخواهد حس و حال مامانهای باحال را به خودم بگیرم، بروم جلوی آینه یک آرایش جیغ، سایه چشم بنفش و رژ لب آلبالویی بزنم و بیایم با تو و دوستانت، به قول خودت حال کنیم؟ اما قبول کن که سخت است. حداقل برای من که سالها گونهای دیگر زندگی کردهام. سالها مد و رنگ سال برایم بیمعنی بوده است، پس حق بده حرفت را نفهمم وقتی میخواهی در روز تولدت همه چیزت را با هم ست کنی.
نه اینکه تولد تو برایم مهم نباشد. مگر روز زاده شدن میوه دل یک مادر میتواند برایش مهم نباشد؟ دخترم! تو ثمره زندگی من هستی و بخشی از من در وجود تو است. کاش شادی بودن با دوستهایت آنقدر زیاد باشد تا بعد از رفتنشان اختلاف فکری خودت را با من از یاد برده باشی. بگذار من و تو اختلاف فکری داشته باشیم اما یکدیگر را دوست بداریم. به داشتن دختری شاد و پرانرژی چون تو افتخار میکنم.
حتما بخوانید: متن تبریک روز دختر از طرف مادر
متن ادبی زیبا برای تولد دخترم از طرف مادر
لبخندهای تو معجزه هستند و صدای زیبایت برای من اکسیر جوانی است…
عسل من! به اتاقت میآیم. به میز تحریرت نگاه میکنم. گاهی وقتی سرت را پایین میاندازی و سعی میکنی تکالیف مدرسهات را انجام دهی، متوجه آمدن من نمیشوی و من از این همه تمرکز شگفتزده میشوم. ناغافل سرت را بالا میآوری، مرا میبینی و جدی و عبوس میگویی:«به من نخند!» نمیخندم. فقط ذوق میکنم از داشتن همچون تو دختری که مایه افتخار و سربلندی من است.
پردهها را کنار میزنم تا نور خورشید را مهمان اتاقت کنم. عروسکهایت را که گذاشتهای توی قفسهها بر میدارم و میبوسم. چند وقت است که به آنها دست نزدهای؟ چند وقت است که با دنیای خاله بازی خداحافظی کردهای؟ چند وقت است کفشهای پاشنه بلندم را توی اتاقت پیدا نکردهام؟ چند وقت است به من نگفتهای برایت کتاب بخوانم؟ چند وقت است که نگفتهای به من نگو عسل، بگو مربای هویج؟ چند وقت است که نگفتهای به من نگو خواب پرتقالی ببینی، بگو خواب شیرموزی ببینی؟ چند وقت است بزرگ شدهای؟
امروز صبح قبل از رفتن به مدرسه، دندان شیریات را که افتاده بود، نشانم دادی و گفتی کاش جای آن زود دربیاید. بعد خواستی آن را توی دستمال بپیچم و یادگاری نگه دارم. یادگاری چی؟ یادگاری از کودکی؟ این یعنی خداحافظی با دوران کودکی و ورود به دنیای بالغ شدن؟ یعنی حالا بزرگ شدهای و میتوانی آن دختری باشی که پای درد دلهایم بنشینی؟
میدانم! هنوز برای این حرفها زود است. اگرچه این روزها هم به اندازه سن و سال خودت بزرگ هستی، هروقت میخواهم کاری انجام دهم، دستم را میگیری و میگویی:«بگذار من انجام بدهم.» عزیز دل مادر، کارهای نصفه و ناقصت را دوست دارم. وقتی شیشهها را به جای تمیز کردن، کثیف میکنی و رد پارچه نمدار روی آن میماند. از کار خوبت تشکر میکنم و شب وقتی که خوابیدی، از اول شیشهها را پاک میکنم. بعد میآیم پیشانیات را میبوسم، ماه پیشانی من! تو میان خواب و بیداری لبخند میزنی و آن وقت است که دوست دارم بنشینم و تا صبح برایت بنویسم.
♣ ♣ ♣ ♣ ♣
متن ادبی تبریک تولد دخترم
روزی که، تو اومدی روی زمین
یه فرشته کم شد از آسمونا
مثل گل شکفتی بین آدما
گل سر سبد بودی بین اونا
دختر خوبم سلام! تولدت مبارک. چقدر خوشحالم که امروز جشن تولد تو است و چقدر حرف دارم که در این روز برای تو بگویم. حرفهایی که شاید برای تو هم جالب و جذاب باشند.
راستش قبل از به دنیا آمدن تو، من و پدرت از اینکه موجود جدیدی به زندگیمان پا بگذارد وحشت داشتیم؛ من از پدرت بیشتر! چون میدانستم باید نه ماه بارداری را تحمل کنم و تا دو سال شیر دادن به تو را. همیشه فکر میکردم تو که به دنیا بیایی من دیگر هرگز نخواهم توانست به علایق خودم برسم. باید با زندگی آسوده خداحافظی کنم و خودم را تمام وقت در اختیار تو قرار دهم.
با تمام اینها ما تصمیم به بچهدار شدن گرفتیم. نمیگویم تصورات قبلیم صد در صد اشتباه بود. اما تو را داشتن بسیار متفاوت بود با فکرهای قبل از آمدن تو و بودنت ارزشش را داشت که بخواهم از بعضی راحتیها بگذرم. تو آسودگیهایی را از من گرفتی، دغدغههای بیشتری آوردی و زندگی ما را معنادار کردی.
میخواهم در روز تولدت اعتراف کنم که تو چیزهای زیادی به من بخشیدی. اولینش مسئولیت داشتن بود. از وقتی که توی شکمم وول میخوردی و من برای اینکه تو خوب رشد کنی، غذاهایی که برای جنین مفیدتر است را انتخاب میکردم، فهمیدم که چقدر در قبال یک موجود دیگر مسئول بودن همزمان سخت و شیرین است. به دنیا که آمدی؛ وقتی تو را با خودم بیرون میبردم، قداست یک مادر را احساس میکردم و نمیدانی چقدر از اینکه تو را داشتم، شادمان میشدم.
روزهایی کلافه و بدخلق میشدم و دلم میخواست از سختیهای زندگی فرار کنم، تو فسقلی با کلمات نصفه نیمه خودت، با تاتی تاتی کردنها و زمینخوردنها و حتی با بدخواب شدنها و گریه کردنهایت مرا به زندگی واقعی برمیگرداندی.
همیشه تو بودی و از وقتی دنیا آمدهای، معنادارترین چیزی که در زندگی من و پدرت وجود دارد، لبخندهای زیبا و دوستداشتنی تو است. نمیدانم اگر تو نبودی، من چگونه زندگی میکردم. ممنونم که به زندگی من و پدرت روشنی بخشیدی. یک بار دیگر تولدت مبارک. از طرف مامانی که بینهایت دوستت دارد.
متن ادبی زیبا در مورد تولد دخترم
در روز میلادت گویی دوباره زاده شدم. آن روز همه گلها برای من میشکفتند…
فرشته کوچولوی روی زمین، سلام! در این صبح زیبا که صورت ماه تو را بوسیدم، از این همه لطافت به وجد آمدم. در حالی که تو را در آغوش داشتم، روبروی آینه ایستادم. به آینه نگاه کردم و زیر لب گفتم: «یعنی من واقعاً مادر شدهام؟» با تعجب به خودم نگاه کردم. چهرهام خستهتر از گذشته به نظر میرسید. یک نگاه به تو انداختم. نکند حضور تو باعث شده که پیر شوم؟ اما نه! انگشتهای ظریف و ناخنهای صورتی شکننده تو جوانههایی هستند که نشان میدهند، روحم بهاریتر از گذشته است. چشمهای تو چراغهایی هستند که امروزم را و آیندهام را روشن میکنند. پیشانی بلند تو خبر از طالعی بلند میدهد.
اندکی بعد صدای گریهات بلند شد و برای شیر دادن به تو آماده شدم؛ آنوقت که شیره جانم را نوشیدی، همه چیز باورم شد. باورم شد که آری! من هم مادر شدهام. آنچه سالها آرزویش را داشتم، مادر شدن بود. هرگاه مادرانی را میدیدم که با دخترانشان حرف میزنند، میخندند، راه میروند و آنها را در آغوش میگیرند، دلم میخواست من هم دختری داشتم. حالا ارزوی کوچک من در آغوشم است.
تو را که توی تخت میخوابانم، سراغ کمد لباسها میروم. لباسهای شماره یک به همین زودی کوچک شد و باید آنها را کنار بگذارم. راستی کی بشود آن لباس توری صورتی را که قبل از تولد برایت خریدهام بپوشی، دستهایت را از دو طرف باز کنی و ریزه ریزه برایم برقصی؟ از خیالش هم ذوق میکنم و لبخند بر لبانم نقش میبندد. چه برسد به وقتی که واقعی، واقعیِ واقعی… آن وقت ذوقمرگ نخواهم شد؟ کی بشود لباس توری عروسی بپوشی و زیباترین…
چقدر حضور تو فکر و خیالهای شیرین و امید و آرزوهای رنگی به خانه ما آورد. ممنونم که به دنیا آمدی. ممنونم که طلوع کردی، تو که هم ماه هستی و هم خورشید زندگی من.
متن ادبی زیبا در مورد تولد دخترم از طرف مادر به همراه زیباترین جملات ادبی در مورد روز تولد دخترم را در این نوشتار از سایت سماتک خواندید. امیدواریم از مقاله متن ادبی در مورد تولد دخترم استفاده کافی را برده باشید.