روز خیاط 21 آذر هر سال در ایران است و در اینجا متن زیبا در مورد روز خیاط Tailor day تهیه و گردآوری شده است و شما می توانید از آنها برای تبریک گفتن به خیاط های زندگی تان استفاده کنید.
چرخ خیاطی، صدایی پرطنین
روحبخش و دلنواز و دلنشین
چرخ خیاطی، گذر بر خاطرات
مادری بر پشت آن با روی شاد
چرخ خیاطی و وصل تکه ها
رازهایی در نهان جامه ها
چرخ خیاطی و وصل و فصلها
وصل و فصل تکه ها و کوکها
چرخ خیاطی و دستی گل نشان
نقش گل روی لباسی بی نشان
چرخ خیاطی، تلاشی بیکران
در ورای روزهایی بی فغان
چرخ خیاطی، زبان مادرم
یادگاری در فراق همدمم
چرخ خیاطی، صدایی پر طنین
روحبخش و دلنواز و دلنشین
تقدیم به همه خیاط های عزیز
روزتون مبارک
♦ ♦ ♦
بچه که بودم تنها سرگرمی دلچسبم این بود که بامامان برم مغازه پارچه فروشی که دوست پدرم بود و اونجا چند تا پارچه بگیریم و بدیم خیاط محله مون برامون بدوزه البته شاید تموم اینا یه بهونه بود چون به مامان می گفتم که ازشون خرده پارچه ها شون رو بگیره تا باهاش کاردستی و لباس عروسک درست کنم اونم قبول میکرد نمیدونید باچه ذوقی میومدم خونه شاید چند هفته ای با پارچه ها سرگرم بودم ۸ سالم هم نبود با چرخ خیاطی کار می کردم حتی چند بار سوزن داخل دستم رفت اما نمی تونستم از حس قشنگم دل بکنم هنوز تصویر لباس های عروسکام جلوی چشممه حتی دخترهای همسایه که دور چرخ خیاطی می نشستند تا برای اونها هم بدوزم … اما خیلی زود گذشت خیلی روزای قشنگی بود …. تا بزرگتر شدم حتی رشته تحصیلیم هم طراحی دوخت رفتم و حتی رشته دانشگاهیم را خیاطی انتخاب کردن و الان شدم یه خیاط و اصلا از اینکه اینی شدم که هستم پشیمون نیستم 21 آذر روز خیاط مبارک.
پیامبر که شغلش خیاطی بود
حضرت ادریس علیه السلام یکی از پیامبران که نامش دوبار در قرآن آمده است. حضرت ادریس علیه السلام است این پیامبر خدا که نام اصلی اش خنوخ است، شغلش خیاطی بود و مدت 300 سال عمر کرد و با 5 واسطه به آدم می رسد. ادریس ع نخستین کسی بود که خیاطی کرد و طرز دوختن لباس را به مردم آموخت و از آن پس مردم به تدریج از لباس های دوخته شده استفاده می کردند. ادریس پیامبر الهی بلند قامت و تنومند و نخستین انسانی بود که با قلم خط نوشت و همواره مردم را اندرز می کرد. ادریس بسیار درباره عظمت خلقت می اندیشید و با خود می گفت: این آسمان ها و زمین، خورشید و سایر پدیده ها، دارای پروردگاری است که آن ها را تدبیر نموده و سامان می بخشد و بنابراین او را آنگونه که سزاوار پرستش است باید پرستید.
کاﺵ روزگار ﺭﺍ خیاط ها می نوشتند، ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺧﻮﺑﺶ ﺭﺍ ﻣﺎﮐﺴﯽ میدوﺧﺘﻨﺪ، ﺩﻟﺘﻨﮕﯽﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭﺯمیگرفتند، ﺭﻭﯾﺶ ﺭﺍ خندﻩ ﺩﻭﺯﯼمیکردند، ﺑﻐﺾﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺗﻮ می گذاشتند. گاهی وقتا که کارم به تنهایی در رو به روی آینه کشیده میشود یادم به شارپ میافتاد. دست بر پیشانی میکوبم و در اینه با خنده میگویم: جالب است تیترش در روزنامه ها اینگونه باشد؛ دلبستگی دختری دبیرستانی به سوزن شارپ سال اول انتخاب رشته برخلاف تمام افکار چند ماه و برنامهریزیهایم؛ رشته طراحی دوخت را انتخاب کردم. علاقه خاصی نسبت بهش داشتم و همیشه در تصوراتم خود را میدیدم که دور گردنم متر گذاشته باشم که قشنگ استایل خیاط را به خود بگیرم.
اواسط سال که سخت مشغول دوخت در کارگاه برش بودیم؛ سوزن نازنینم از دستم افتاد. بعد از ساعتها کار واقعا کلافه شده بودم و دلم نمیخواست خم شوم و سوزن را میان انبوهی سوزن، افتاده بردارم. ولی چارهای نبود با حرص لباس را بر میز کوبیدم و خم شدم. از سوزن خبری نبود انقدر کلافه بودم که با دیدن سوزنی که بر زمین افتاده بود برداشتم و تصمیم به ادامه دوخت کردم. شاید خیلی حس بچگانهای باشد ولی من عجیب به این سوزن دلبستم به طوری که؛ اگر او نباشد محال بود ادامه دهم؛
شده باشد تمام مدرسه را به جستجوی سوزن خیاطی ام میپرداختم ولی عاقبت باید او را پیدا میکردم. عشق و وابستگی من به این سوزن چرخ خیاطی روز به روز زیادتر می شد و هرگاه که برای کاری چند لحظه او را بر میز میگذاشتم و باز برمیگشتم و او را پیدا نمیکردم همه را به چشم متهم مینگریستم و داد و بیداد ها که ناگفته بماند ولی عاقبت او را در دست یکی از همکلاسیهایم میدیدم دلم میخواست در آن لحظه لباس خوشکلش که روزها بخاطرش زحمت کشیده را قیچی کنم تا درد مرا هنگام ناپدید شدن سوزن خیاطی درک کند. یک بار یادم میآید یکی از دوستانم که جلوتر از من همیشه مینشست به طرفم بازگشت و با صدای بلندی همانطور که میخندید، گفت:
خدایی من هر نوع دلبستگی در این دنیای عجیب دیدم جز وابستگی به سوزن شارپ چرخ خیاطی راستش خودم، هم خنده ام میگرفت و انتقادی درمورد احساساتم نداشتم ولی برای آن که حرص شان را درآورم می گفتم دوستش دارم بدون هیچ دلیلی، محبتی که دلیل داشته باشد یا احترام است یا ریا. شلیک خنده هایشان به هوا میرفت میدانستم با خود میگفتن با یک خیاط دیوانه به تمام معنا درافتادهاند. یک روز که مشغول کوک زدن بودم در کمال ناباوری سوزن شکست انقدر غمگین شدم که مدت ها جای خالیاش را احساس می کردم گاهی فراموش میکردم دیگر او را ندارم. بعد از او دیگر هیچوقت هیچلباسی را کوک نزدم.
روزگاری خیاطی در شهری زندگی می کرد و برای مردم لباس می دوخت. او شاگردی داشت که بسیار با سیلقه بود و دوخت هایش ، مثل استادش خوب و با دوام بود . اما از نظر سرعت به پای استادش نمی رسید . مثلاً لباسی را که استاد خیاط در یک هفته می دوخت ، شاگرد خیاط در دو هفته
روزی شاگرد به استاد گفت: نمی دانم چرا سرعت کارم به اندازه تو نیست. دلم می خواهد بدانم کجای کار خیاطی ام ایراد دارد؟
خیاط گفت: من در کارم رازی دارم که حالا به تو نمی گویم .
شاگرد خیاط گفت : چرا نمی گویی ؟
خیاط گفت : می بینی که مشتری های زیادی داریم و من از تو راضی هستم اما هنوز به تو اطمینان ندارم ، می ترسم که رازم را به تو بگویم ، فوری دکانی رو به روی دکان من باز کنی . آن وقت من تمام مشتری هایم را از دست می دهم . شاگرد سعی می کرد که اطمینان استاد خیاط را جلب کند و خوب کار می کرد.
خلاصه روزی ، استاد که خیلی پیر شده بود به شاگردش گفت حالا که عمر من به پایان می رسد ، می خواهم راز سرعت کارم در خیاطی کردن را به تو بگویم . شاگرد منتظر شنیدن راز بزرگی بود اما استادش گفت : تو نخ دوخت و دوزت را کوتاه نمی گیری. نخ را باید کوتاه کنی تو وقتی سوزنت را نخ می کنی ، نخ بلند انتخاب می کنی و مجبوری که نخ را از لابه لای پارچه ها رد کنی برای همین وقت زیادی تلف می شود .
از آن به بعد هر وقت بخواهند کسی را به همراهی با دیگران و دوری از تند روی دعوت کنند می گویند : نخ را باید کوتاه گرفت.
تقدیم به همه خیاط های عزیز به مناسبت روز خیاط روزتون مبارک.
حتما بخوانید: متن پیام تبریک روز خیاط | عکس نوشته روز خیاط مبارک
من ترسو ترین آدم روی زمینم شاید
ترس از تنهایی
تراز جدایی
ترس از دور بودن
ترس از محو شدن
ترس از فراموش شدن
ترس نداشتن آدمایی که دوسشون دارم
ترس از دیدن درد ان آدم ها
ترس از دلشکستن
ترس از دیدن اتفاق هایی که دیدم و دیدم و دیدم
اتفاق هایی که شد یه بک گراند سیاه
یه نقطه ی درد تو زندگیم
اتفاق هایی که نذاشت قدم بردارم نذاشت دور بشم
هر بار هر کسی هر چیزی خواست گفت و رفت
اشک ریختم و گفتم نباید بزاری ادم ها ناراحت بشن باید همه چیز درست کنی
ترس داشتم ناتوان باشم
توی چیزی که دوسش دارم
چشمامو بستم تنهایی سفر کردم
چشمامو بستم دورشدم
اشک ریختم ولی دیگه برنگشتم
دل بستم به صدای تق تق تقش
ته دلم ترسیدم ولی رفتم سراغش تا بتونم جدایی ها رو تکه تکه شدن ها رو بهم بدوزم
وسط سیاهی ها دنبال رنگ و طرح باشم شاید بشه امیدوار شد
وسط اشک و ناراحتی خواستم خنده بسازم با دادنش به اون آدم
چشمم و باز کردم دیدم اطرافیانم منو به چشم خیاط میبینن
ولی من خودمو خیاط نمیبینم
خیاط بودن شجاعت میخواد
خیاط بودن بزرگی میخواد
خیاطی کردن خیلی قدرت میخواد
روزت مبارک خیاط جان!