شعر زیبای “نوبهار آمد و آورد گل و ياسمنا” از منوچهری
نوبهار آمد و آورد گل و ياسمنا
باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا
آسمان خيمه زد از بيرم و ديباي کبود
ميخ آن خيمه ستاک سمن و نسترنا
بوستان گويي بتخانهي فرخار شدهست
مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا
بر کف پاي شمن بوسه بداده وثنش
کي وثن بوسه دهد بر کف پاي شمنا
کبک ناقوسزن و شارک سنتورزنست
فاخته نايزن و بط شده طنبورزنا
پردهي راست زند نارو بر شاخ چنار
پردهي باده زند قمري بر نارونا
کبک پوشيده به تن پيرهن خز کبود
کرده با قير مسلسل دو بر پيرهنا
پوپوک پيکي، نامه زده اندر سر خويش
نامه گه باز کند، گه شکند بر شکنا
فاخته راست بکردار يکي لعبگرست
در فکنده به گلو حلقهي مشکين رسنا
از فروغ گل اگر اهرمن آيد بر تو
از پري بازنداني دو رخ اهرمنا
نرگس تازه چو چاه ذقني شد به مثل
گر بود چاه ز دينار و ز نقره ذقنا
چونکه زرين قدحي بر کف سيمين صنمي
يا درخشنده چراغي به ميان پرنا
وان گل نار بکردار کفي شبرم سرخ
بسته اندر بن او لختي مشک ختنا
سمن سرخ بسان دو لب طوطي نر
که زبانش بود از زر زده در دهنا
وان گل سوسن مانندهي جامي ز لبن
ريخته معصفر سوده ميان لبنا
ارغوان بر طرف شاخ تو پنداري راست
مرغکانند عقيقين زده بر بابزنا
لاله چون مريخ اندر شده لختي به کسوف
گل دوروي چو بر ماه سهيل يمنا
چون دواتي بسدينست خراسانيوار
باز کرده سر او، لاله به طرف چمنا
ثوب عتابي گشته سلب قوس قزح
سندس رومي گشته سلب ياسمنا
سال امسالين نوروز طربنا کترست
پار وپيرار هميديدم، اندوهگنا
اين طربناکي و چالاکي او هست کنون
از موافق شدن دولت با بوالحسنا