تاریخ بشریت پر از پادشاهان و فرمانروایانی است که به دلایل مختلف در حافظهها مانده و زندگی عجیب و غریب داشتهاند. برخی از آنها به دلیل حکمرانی عادلانه و برخی دیگر به علت رفتارهای عجیب و غریب و گاهی حتی دیوانهوار به یاد میآیند. در این مقاله به بررسی چند نمونه از عجیبترین پادشاهان تاریخ خواهیم پرداخت. در اینجا قصد داریم سری به تاریخ و سبک زندگی عجیب ترین پادشاهان تاریخ بزنیم. در ادامه سرگذشت چند پادشاهان دیوانه با کارهای عجیب و غریب و شگفت انگیز را خواهید خواند.
تصور زندگیای عجیبتر از زندگی کارلوتا، نخستین و تنها امپراتریس هابسبورگ مکزیک دشوار است. او به عنوان شارلوت بلژیک متولد شد و دختر شاه لئوپولد اول و دخترعموی ملکه ویکتوریا بود. در سنین جوانی با ماکسیمیلیان، که در آن زمان آرشیدوک اتریش بود، ازدواج کرد و با او به قصری در ایتالیا نقل مکان کرد. در سال ۱۸۶۴، گروهی از محافظهکاران متعصب مکزیکی با ناپلئون سوم فرانسه همدست شدند تا رئیسجمهور لیبرال، بنیتو خوآرز را برکنار کرده و ماکسیمیلیان را به عنوان امپراتور مکزیک منصوب کنند. ماکسیمیلیان و کارلوتا با حمایت نیروهای فرانسوی و طرفداران محافظهکار به وراکروز رسیدند و به سمت مکزیکوسیتی حرکت کردند.
به مدت سه سال، این زوج سلطنتی تمام تلاش خود را برای جلب رضایت مردم مکزیک انجام دادند و با شور و شوق به زبان اسپانیایی صحبت کردند و برنامههای لیبرالی از جمله اصلاحات ارضی و سیاستهای بهتر نسبت به جوامع بومی کشور را ترویج دادند. اما با این کار، حمایت محافظهکاران خود را از دست دادند. پس از عقبنشینی نیروهای فرانسوی در سال ۱۸۶۶، امپراتوری ماکسیمیلیان و کارلوتا به لرزش افتاد. کارلوتا به اروپا فرستاده شد تا از فرانسه و پاپ حمایت مجدد کسب کند. وقتی در این کار ناکام ماند، دچار فروپاشی روانی شد و در بیمارستان بستری شد. بنیتو خوآرز بازگشت و دستور اعدام ماکسیمیلیان را در سال ۱۸۶۷ صادر کرد. کارلوتا شش دهه دیگر زندگی کرد، اما هرگز عقل خود را باز نیافت و در قلعهای قرن چهاردهمی در بلژیک به صورت منزوی زندگی کرد.
گایوس جولیوس اگوستوس ژرمانیکوس، معروف به کالیگولا سومین امپراتور روم بود. او حتی از برادرزاده اش نرون که در بین امپراتوران روم به بی رحمی و بیداد معروف شده نیز ستم پیشه تر بود. کالیگولا بیشتر با ولخرجی ها، سادیسم (دیگر آزاری های افراطی) و رفتارها و دستورهای غیرعادی اش شناخته می شود. او یک بار به سربازان خود دستور داد تا با جمع آوری صدف در کلاهخودهای شان، دریا را غارت کنند!
یک بار هم ارتش اش را مجبور کرد تا یک پل شناور 3 کیلومتری بسازند تا او بتواند با اسب اش «این سی تاتوس» که نزدش خیلی عزیز شمرده می شد، روی آن بتازد. کسی حق نداشت در حضور او در مورد بز حرفی بزند! او اسب اش را رسما به عضویت مجلس سنای روم در آورد و در جلسات رسمی لباس متحدالشکل سناتورها را بر او می پوشاند و بر صدر مجلس می نشاند. او در فکر ساخت یک خانه مجلل هم برای اسب اش بود اما از بخت بد پیش از به پایان رسدن ساخت قصر اسب اش به قتل رسید.
عاشق اُپرا، بناکننده قصرهای رویایی، دست و دلباز، مخلوع از سلطنت و مقتول؛ این خلاصه زندگی لودویگ دوم پادشاه منطقه بایرن است که به شاه دیوانه مشهور بود. معروف ترین یادگا لودویگ قصر رویایی و افسانه ای نئوشوانشتاین در تپه های باواریای آلمان است. او به شدت عاشق هنر و حامی هنر بود. با رسیدن به تخت شاهی در 18 سالگی، او خیلی زود قهرمانان زندگی اش مثل ریچارد واگنر (آهنگ ساز) را نزد خود فراخواند. لودویگ از حامیان اصلی واگنر بود و سرمایه کارهای او را که مشهورترین آهنگ ساز اپرای عصر خود بود، تامین می کرد.
ساخت قصر افسانه ای لودویگ، باعث شد حسابی مقروض شود. در سال 1886 برخی با دسیسه و خیانت گزارشی مبنی بر جنون و روان پریشی او تهیه کردند (گزارشی که هیچ گاه توسط پزشک ها مورد آزمایش قرار نگرفت) و سرانجام تصمیم بر آن شد که شاه از سلطنت خلع شود. روز بعد، جسد لودویگ و پزشک شخصی اش در دریاچه ای در منطقه باواریا پیدا شد در حالی که گفته می شود او شناگری ماهر و قهار بود. بعد هم هرگز اجازه داده نشد تا تحقیقی در مورد مرگ مشکوک لودویگ انجام شود تا جمله معروف او محقق شود: «من آرزو می کنم تا برای خودم و دیگران، یک معمای ابدی باشم.»
جورج ویلیام فردریک یا جورج سوم، پادشاه متحد بریتانیا و ایرلند بود. در شعر معروفی به نام پرسی بیشه شلی (Percy Bysshe Shelley) از او به عنوان پادشاهی پیر، دیوانه، ساده لوح، ناامید و مردنی یاد شده است. اولین نشانه های بیماری روانی جورج سوم در 1765 مشخص شد. درست در اوایل سلطنت اش. اما تا سال 1810 آن قدر مشکل اش حاد نشد که تسلیم آن شود. اما یک سال بعد از این تاریخ، مجلس شورای سلطنتی پسر او را نایب السلطنه و زمامدار امور معرفی کرد. جورج سوم در دورانی پر از آشوب و التهاب حکومت کرد.
این دوره مصادف با انقلاب آمریکا بود. در همین زمان انقلاب فرانسه و جنگ های ناپلئون نیز در حال وقوع بود. برخی متخصصان تاریخ علم پزشکی معتقدند که بیماری جورج که او را درگیر توهم و تخیل می کرد و امروزه به آن پارنویا می گویند و به مرور موجب دردهای داخی و ازکارافتادگی شخص می شود، به خاطر ترشح آنزیمی به نام پورفیریا در بدن او بوده است.
یکی از عجیب ترین فرمانروایان دوره رنسانس اروپا، رودلف دوم بود که بر منطقه مجارستان، کرواسی و اتریش امروزی حکومت می کرد. او یکی از بزرگ ترین کلکسیونرهای عصر خود بود و به شدت علاقه مند و حامی هنر، علم و حتی شبه علم بود. قصر او در پراگ به خاطر نگهداری انواع و اقسام جانوران مانند شیر، ببر، اورانگوتان و انواع پرندگان بیشتر به باغ وحش شبیه بود. او همچنین کلکسیونی از اجسام و اشیای کمیاب طبیعی و صنایع دستی داشت که در بخش های مختلف نگه داری می کرد. رودولف در سراسر زندگی خود با مالیخولیا دست و پنجه نرم می کرد و خانه نشینی و گوشه گیری را به گشت و گذار و تفریح ترجیح می داد.
از تمام امور مملکت داری، او آخر هفته ها در دربارش بود و تنها گاهی سخنرانی هایی می کرد. او بخش زیادی از دارایی سلطنتی خود را به کمک و حمایت از دو ستاره شناس هم عصر خودش تایکو براهه و یوهانس کپلر اختصاص داد و به آنها کمک کرد تا انقلابی علمی را پایه گذاری کنند. او به قدری سرش را به دنیای هنر، نجوم، کیمیاگری و علوم غریبه گرم کرده بود که برادر دیگرش رفته رفته زمام تمام امور مملکت را در دست گرفت و هنگام مرگ رودلف تنها نام امپراتور روی او بود و دیگر هیچ.
هنری ششم پیش از اولین سالگرد تولدش به سلطنت رسید، اما دهههای آخر عمرش را در مبارزه با بیماری روانی سپری کرد در حالی که قلمروش به فرانسه واگذار شد و کشورش به هرج و مرج جنگهای رزها کشیده شد. هنری که هرگز رهبر قویای نبود، اولین فروپاشی کامل روانی خود را در سال ۱۴۵۳ تجربه کرد که او را بیش از یک سال در حالت خمودی و غیرقابل ارتباط نگه داشت. پس از یک بهبودی موقتی، وضعیت او در سال ۱۴۵۶ بدتر شد و به بیحالی که با برنامهای از عبادات مذهبی تکراری همراه بود، تبدیل شد. او توسط نیروهای یورکی در سال ۱۴۶۱ عزل و به اسکاتلند تبعید شد، به طور موقت در سال ۱۴۷۰ به تخت بازگردانده شد اما سپس دوباره زندانی و در سال بعد به قتل رسید.
اولین تزاری که بر کل روسیه مسلط شد، ایوان چهارم بود که لقب اش ترس و نفرتی بزرگ به همراه داشت. او توانست نفوذ مسکو در سرزمین های باستانی فدراسیون اروپای شرقی را گسترش دهد. ایوان، تغییرات و اصلاحات زیادی انجام داد، ادارات و امکان دولتی را متمرکز کرد و پلیس مخفی سیاهپوش و مخوف روسیه را تاسیس کرد. او از شکنجه و انجام کارهای سادیسمیک روی اشراف و نجیب زادگان لذت می برد.
ایوان در سال 1564 می خواست از قدرت کناره گیری کند، اما بعد پشیمان شد و به قدرت بازگشت. هرچه از سلطنت ایوان می گذشت، جنون کشتار و شکنجه او بیشتر می شد. ایوان به خاطر خیانت یکی از خانواده های نجبای روسیه، حدود 12000 نفر از آنها را کشت. او اهالی شهر نووگورد در شمال روسیه را که علیه او شوریده بودند، دسته جمعی در رودخانه غرق کرد و کارش به جایی رسید که فرزند بزرگ و وارث اش را آن قدر با چوب دستی زد تا مرد. به وجود این ظلم ها، دوران ایوان نسبت به دهه های قبل و بعدش از آرام ترین و مقتدرترین دوران روسیه بود و پس از مرگ او بر اثر سکته قلبی در 55 سالگی، در حالی که شطرنج بازی می کرد، روسیه باز هم دچار تشویش و اغتشاش شد.
یکی از بدنامترین فرمانروایان سلسله مینگ، امپراتور ژنگده به دلیل حماقت و بیرحمیاش شهرت داشت. او علاقهمند به هدایت لشکرکشیهای نظامی هوسآمیز بود و دوست داشت به یک همزاد خیالی که او را ژنرال ژو شو مینامید، دستور بدهد. در طول پنج سال اول حکومتش، او به طور غیرعاقلانه یک خواجه ارشد به نام لیو جین را مسئول اکثر امور دولتی قرار داد. پنج سال بعد، زمانی که این دو با هم به اختلاف خوردند، امپراتور دستور داد لیو جین با روش آهسته برش سه روزه اعدام شود (لیو در روز دوم جان سپرد). رمانهای دوره مینگ مانند امپراتور ژنگده در حال گشت و گذار در جیانگنان امپراتور را به عنوان فردی احمق و سادهلوح به تصویر میکشند، تا جایی که در یک مورد از خوردن کاسهای از فرنی برنج لذت میبرد که باور دارد از مرواریدهای پخته شده تهیه شده است.
شاید بتوان عنوان پدر شاهان دیوانه را به بخت نصر دوم، فرمانروای بابلی ها داد. کسی که داستان هبوت هفت ساله او به جنون حیوانی یکی از جذاب ترین بخش های کتاب عهد عتیق دانیال نبی است. طبق این داستان، این شاه گستاخ به خاطر بی اعتقادی اش به خدای عبریان، به این عذاب دچار شده و از قصر خود بیرون می رود و بین حیوانات در حیات وحش زندگی می کند.
کمتر داستانی از ملکهها به اندازه داستان خوانای یکم غمانگیز است؛ کسی که خانواده و رقبایش به توافق رسیدند تا او را در آسایشگاهها زندانی نگه دارند. خوانای کاستیل که چهارمین نفر در صف تاج و تخت والدینش، فردیناند و ایزابل بود، در سن ۱۶ سالگی به فیلیپ زیبا از بورگوندی ازدواج داده شد. وقتی مجموعهای از مرگها او را وارث تاج و تخت ایزابل کرد، پس از مرگ مادرش، همسرش او را در تلاش برای ادعای تاج و تخت کاستیل (برخلاف فردیناند) در بند نگه داشت.
پس از مرگ فیلیپ در سال ۱۵۰۶، دوران زندانی بودن خوانا برای یک دهه دیگر در دوره نایبالسلطنتی پدرش ادامه یافت. پس از مرگ فردیناند در سال ۱۵۱۶، خوانا و پسر نوجوانش چارلز به عنوان همپادشاهان منصوب شدند. از آن به بعد، چارلز بود که مادرش را زندانی نگه داشت و دنیای خیالیای ایجاد کرد تا او را در انزوا نگه دارد. زمانی که او نگران شد که ممکن است مادرش در هنگام شیوع طاعون سعی کند فرار کند، چارلز مراسم تشییع جنازههای جعلی را ترتیب داد تا از کنار محل اقامت او بگذرند و او را قانع کنند که بماند. گروهی از شورشیان در سال ۱۵۲۰ خوانا را آزاد کردند و او را سالم و شایسته حکومت اعلام کردند، اما پس از آنکه خوانا از حمایت از آنها به جای پسرش و گاهی شکنجهگرش، چارلز، خودداری کرد، نظرشان تغییر کرد.
فهرست عجیب ترین پادشاهان تاریخ جهان پر از حکایاتی است که نشاندهنده تأثیرات روانی و جسمی بر رفتارهای آنهاست و نشان میدهد که تاریخ همیشه توسط افرادی شکل گرفته است که به نوعی از نرمهای اجتماعی و اخلاقی زمان خود فاصله گرفتهاند. داستانهای آنها نه تنها به عنوان مطالعاتی در قدرت و جنون مطرح میشوند، بلکه به عنوان یادآوری از اینکه چگونه تاریخ میتواند توسط انسانهای با قدرت، شکل بگیرد. این پادشاهان دیوانه در طول تاریخ نه تنها سرنوشت خود بلکه سرنوشت ملتهایشان را نیز تحت تأثیر قرار دادند.