شعر غزل و تاریخچه آن؟ در این دورهای زمانی شاعرهای بسیار خوبی داشتیم و داریم که هر کدام نوع شعرهایشان در یک اثری نوشته شده است. شعر غزل و ساختارش را در این مطلب به همراه چند غزل زیبا برای شما دوستداران گفته ایم.
شعر غزل
غزل” در لغت به معنی “حدیث عاشقی” است. در قرن ششم که قصیده در حال زوال بود “غزل” پا گرفت و در قرن هفتم “غزل”رسما قصیده را عقب راند و به اوج رسید.
در قصیده موضوع اصلی آن است که در آخر شعر “مدح” کسی گفته شود و در واقع منظور اصلی “ممدوح” است اما در غزل “معشوق” مهم است و در آخر شعر غزل شاعر اسم خود را می آورد و با معشوق سخن می گوید و راز و نیاز می کند. این “معشوق” گاهی زمینی است اما پست و بازاری نیست و گاهی آسمانی است و عرفانی.
غزل شعر كوتاهي است بيش از چهار و كمتر از پانزده بيت كه در مصراع اول هم قافيه است و اين قافيه در مصراع چهارم و ششم و تا آخر غزل ادامه دارد و در پايان غزل معمولاً شاعر نام خود را مي آورد كه تخلص غزل ناميده مي شود.
شعر غزل را می توان به شکل زیر تصویر کرد:
………………….الف///////// …………………. الف
…………………. ب ////////// ………………….
الف …………………. ج ////////// …………………. الف
مضمون شعر غزل
موضوعات اصلی غزل و مضمون شعر غزل معمولاً ( عشقی- تغزلی) است ولي مضامين ديگري از گونة شراب، بهار،سرنوشت و غيره نيز در غزل وارد مي شود. شكل شعر غزل بايد بسيار ممتاز باشد و به ويژه از نظر زبان نبايد كلمات خشن و ناخوش آهنگ در غزل به كار برده شود، غزل نوع شعري است كه مورد علاقه بسيار زبان هاي پارسي و هندو تركي است.
تاریخچه غزل
غزل، یکی از قدیمیترین قالبهای شعر فارسی است که شاید اگر در ادبیات جهان دنبالش بگردیم شکلهایی نزدیک به همین قالبی که در زبان فارسی وجود دارد را بتوانیم بیابیم.
وقتی انواع ادبی را تقسیم میکنند، یکی از گونههای ادبیات که نوع اصلی نیز محسوب میشود، تغزل است؛ که باید خود را در قالبی نشان داده، محملی برای ارایه خود داشته باشد که ادبیات فارسی این را به عهده شعر نهاده است. یعنی هنر کلامی که تغزل را حمل میکند، شعر است غزل چون توانسته است تغزل را با خود حمل کند، پیشینهی بسیار دوری دارد؛ حتی در مراجعه به اوایل شکلگیری شعر فارسی نیز با غزل مواجه میشویم.
درواقع، بعد از سرودههای شهید بلخی، شعر غزل وارد ادبیات ایران میشود. با تقسیمبندیهای دوران شعر فارسی، دقیقا همراه با شکل ویژهای که حکومت بر رعایای خود داشت، غزل فارسی هم شیوه خاصی را برای خودش در نظر گرفته است، وقتی میشود راحت و بدون پردهپوشی صحبت کرد، میبینیم که غزل فارسی از عناصری استفاده میکند که عناصری با نظایر بیرونی هستند که این امر در اشعار شاعرانی مانند فرخی، انوری و … که متعلق به سبک خراسانی هستند، مشاهده میشود.
بعد از حمله مغول که نمیشد خیلی از حرفها را بیان کرد، غزل فارسی این وظیفه شاعران را به عهده میگیرد و هنگام سخن گفتن از شاهد، می و سرو، جای یک کاراکتر ساده در شعر، سعی به تبدیل کردن نماد دارد که بتواند معانی مختلفی را با خود حمل کنند. این امر در سبک عراقی بیشتر دیده میشود.
در سیر سیاسی و حالات اجتماعی ایران میبینیم که هر قدر حکومتها خردتر میشوند، از همه آموزهها در کنار هم استفاده میشود. به عنوان مثال در دورهای، شاعرانی که قبلا در حکومتهای وقت جایگاه مشخصی داشتند و آن جایگاه را در حکومتهای بعدی از دست میدهند، در کشورهای همسایه استقبال میشوند و شاعران سبک هندی به مضمونپردازی در ابیات شعر غزل میپردازند که افراط بیش از حد باعث میشود این شیوه کارکرد جذاب خود را از دست بدهد.
بعد از این دوره، شاعران در دوره قاجار به طرزهای سابق غزل بازگشت میکنند که این امر تا دوران مشروطه و آشنا شدن قاطبه روشنفکران ایرانی با ادبیات فرنگی یا اروپایی و پیدایش شعری که نیما آن را تثبیت کرد، ادامه داشت.
در این دوره نگاه جدیدی به شعر تزریق و پنجره جدیدی به شعر باز میشود و غزل جزو معدود قالبهایی است که خود را تثبیت کرده، بعد از نیما سعی میکند از این تحولی که اتفاق افتاده است، تاثیر گرفته، شکل دیگری بیابد و سعی میکند اجتماعی شود.
البته در دوران مشروطه، شعرهای اجتماعی زیادی وجود داشت؛ ولی در اینجا بهصورت جدیتر این اتفاق افتاده و ما با طرز دیگری در غزل روبهرو میشویم.در حقیقت، تاثیر نیما تاثیر نگاهی است ک او بر شعر دارد؛ شیوهای که نیما ارایه میکند، فقط در صورت شعر نیست که شکل قالب را در ادبیات قدمایی ما عوض میکند؛ بلکه نیما در نوع نگاه به جهان تاثیر میگذارد.
در شعر کهن جهان، جهان اقلیدسی یا ارسطویی یا متوازن و متعارفی است که این خود را در شعر هم نشان میدهد. گویی برای هر شعر ترازویی وجود دارد. نگاه بعد از دوره رنسانس نگاهی است که گالیله و نیوتن روی آن تاثیر گذاشته و هیات حاکم بر فیزیک هیات بطلمیوسی و آرام آرام برای پذیرفتن جهان نااقلیدسی آماده میشود.
این قضیه همین طور که روی علوم تاثیر میگذارد، روی ادبیات و شعر و نگاه نیما هم اثر میگذارد و باعث میشود که شعر بعد از نیما کاملا جهت خود را عوض کند.
وی با عنوان کردن این مطلب که بعد از نیما شعری که در آسمان سیر میکرد به سمت زمین بازمیگردد، ادامه داد: این شعر سعی میکند از سمت آسمان به سمت زمین بازگشته، بر این زمین سفت گام بگذارد و پس از نیما خود را نگاه دارد.
در این زمان، آرام آرام روایت جای خود را در غزل مییابد و آن تصویرپردازیهای سادهای که قبلا در شعر غزل وجود داشت و با استفاده از عناصر خاصی به ذهن شاعر میرسید، تغییر کرده، از تمامی مظاهر زندگی اجتماعی در غزل نو بعد از نیما استفاده میشود.
غزلی که به سمت جلو حرکت میکند، غزلی است که به شدت به روایت، تصاویر امروزی عینی و بسیار شخصی اهمیت میدهد و خود را به اوزان تثبیت شده سابق مقید نمیداند. شاید وزنهایی که در ادبیات سابق وزنهای نامطبوعی شمرده میشد، الان دیگر اینگونه نبوده، کاملا پذیرفته شده است.
بعد از نیما، دو جریان شعر بدون وزن و شعر موزون به وجود میآید، : یک عده سعی میکنند از تمام عناصری که نیما استفاده میکرد استفاده کنند و عدهای دیگر سعی میکنند راهی که نیما باز کرده را دنبال کنند. در شاخهای که از وزن استفاده میکنند، کسانی هستند که نمیتوانند از جاذبههای غزل چشم بپوشند، به همین دلیل بیشتر شعرهایشان در این قالب است.
یکی از دلایل ماندگاری غزل فارسی را نگاه اجتماعی و خاستگاه شخصی آن است: شعر غزل فارسی خلوت مخاطب شعر را پر میکند و چیزی که مخاطبان شعر در خلوت خود زمزمه میکنند، غزل است. زیرا شعر غزل فارسی از قابلیتهای یک بیان شخصی استفاده میکند.
مثلا در مورد عشق یا مرگ که کاملا شخصی است، صحبت میکند و چون محمل این نوع ادبی تغزل بوده، غزل فارسی توانسته است خود را به ما برساند؛ درحالی که مثنوی نتوانسته است به این گستردگی کار کند. حتا چهارپاره نیز تنها در شاخههای فرعی خود را نگه داشته است.
شاعرانی مانند منوچهر نیستانی، با وارد کردن فضای امروزی به شعر غزل فارسی، روایت را در غزل تثبیت کردند. درواقع شعری که به سمت انسان گرایش دارد، یکی از ویژگیهای پس از نیماست که در غزل این اتفاق بیشتر رخ داده است. از شهریار نامی نمیبرم، زیرا او همدوره نیما بوده و با هم به سمت جلو حرکت میکنند؛ ولی کسانی مانند هوشنگ ابتهاج (هـ.ا.سایه)، نوذر پرنگ، حسین منزوی و .. کسانی هستند که غزل معاصر را کاملا انسانی، دنیایی و زمینی گفتهاند.
بعد از انقلاب بهخاطر نوع حرکت اجتماعیمان، اقبال بسیار جدی به شعر غزل فارسی شد. بعد از انقلاب، هم از عاشقانههای زمینی برای ممدوحهای مشخص استفاده شد و هم از غزل روایی و غزلسرایان نسل بعد از انقلاب از آموزههای سیمین بهبهانی و حسین منزوی و … خوب استفاده کردند.
همچنین شاعرانی مانند قیصر امینپور، سهیل محمودی، سیدحسن حسینی و کسانی که همدوره این شاعران هستند، به این قالب تشخص چشمنوازی دادهاند. مخصوصا که جنگ هم اتفاق میافتد و غزل نو در خدمت جنگ قرار میگیرد.
در این سالها جریان نوپایی به شعر غزل معاصر وارد شده است که شاعران این جریان سعی در نامگذاری برای خودشان هستند و میتوانیم منتظر حرکتهای جدیتر دیگری از آنان باشیم. ما نمیتوانیم یک جریان غالبی را در شعر غزل معاصر تعیین کنیم: همانقدر که غزلهای افرادی مانند حسین منزوی، محمدعلی بهمنی و … مقبولیت زیادی دارند.
همانقدر غزلهای شاعران جوانی که الان شعر را به حکایت گفتن در غزل تبدیل کردهاند، اقبال دارد؛ برخلاف سالهای قبل از انقلاب، نمیتوان چیزی به اسم مرکزیت ادبی پیدا کرد و تکثرگرایی که در سیاست مطرح شده، در ادبیات هم وجود دارد. به همین دلیل این گروه در کنار گروه قبلی با هم به جلو میآیند.
شعر غزل فارسی میتواند کارهای دیگری هم انجام دهد که اینک ما نمیدانیم بنا بر مقتضیات اجتماعی که در آن قرار میگیریم، شعر غزل فارسی شکل دیگری مییابد و با تغییر شکلهای اجتماعی قطعا شکلهای ادبی هم تغییر میکند؟ زیرا غزل میتواند آینه تمامنمای جامعه خود باشد.
حسن تخلص در غزل
صنعت حسن تخلص بيشتر در قصيده معمول است ولی گاه آنرا در غزل نيز به کار میبرند. اما به اين طريق که در ابيات آخر غزل گريز به مدح کرده، يکي دو بيت در ستايش ممدوح بگويند و غزل را به دعاي او يا بيت غزل ديگری ختم کنند؛ به طوري که گاهي مديحه در حکم جمله معترضه باشد.
غزلسرایان بلند آوازه
از جملۀ غزلسرایان بلندآوازه در ادبیات عرفانی کهن میتوان سعدی، مولوی، حافظ، عراقی، و خواجوی کرمانی را نامبرد.
غزل و سعدی
همه عمر برندارم، سر ازاين خمار مستی كه هنوز من نبودم، كه تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی، كه حضور و غيبت افتد دگران روند و آيند و تو همچنان كه هستی
چه حكايت از فراقت، كه نداشتم؟ وليكن تو چو روی باز كردی، در ماجرا ببستی
دل دردمند ما را، که اسیر تست یارا به وصال مرهمی ده، چو به انتظار خستی
گله از فراق یاران و جفای روزگاران نه طریق توست سعدی، کم خویشگیر و رستی
غزل و مولانا
میان ما درآ، ما عاشقانیم که تا در باغ عشقت در کشانیم
مقیم خانۀ ما شو، چو سایه که ما خورشید را همسایگانیم
چو جان اندر جهان گر ناپدیدیم چو عشق عاشقان گر بی نشانیم
ولیک آثار ما پیوستۀ توست که ما چون جان نهانیم و عیانیم
هرآن چیزی که تو گوئی که آنید به بالاتر نگر، بالای آنیم
تو آبی، لیک گردابیّ و محبوس درآ در ما، که ما سیل روانیم
غزل و حافظ
زاهد خلوتنشین، دوش به میخانه شد از سر پیمان گذشت، با سر پیمانه شد
صوفی مجلس که دی، جام و قدح میشکست باز به یک جرعه می، عاقل و فرزانه شد
شاهد عهد شباب، آمده بودش به خواب باز به پیرانهسر، عاشق و دیوانه شد
مغبچهای میگذشت، راهزن دین و دل درپی آن آشنا، ازهمه بیگانه شد
گریۀ شام و سحر، شکر که ضایع نگشت قطرۀ باران ما، گوهر یکدانه شد
منزل حافظ کنون، بارگه پادشاست دل بر دلدار رفت، جان بر جانانه شد
غزل و عراقی
درد ما را نيست درمان الغياث هجر ما را نيست پايان الغياث
نخستین باده کاندر جام کردند ز چشم مست ساقی وام کردند
چو با خود یافتند اهل طرب را شراب بیخودی در جام کردند
لب میگون جانان جام درداد شراب عاشقانش نام کردند
به غمزه صد سخن با جان بگفتند به دل ز ابرو دو صد پیغام کردند
جمال خویشتن را جلوه دادند به یک جلوه، دو عالم رام کردند
غزل و خواجو
هر کو نظر کند به تو، صاحبنظر شود وان کِش خبر شود زغمت، بیخبر شود
بگشا کمر که جامۀ جان را قبا کنم گر زانکه دست من به میانت کمر شود
خواجو ز عشق روی مگردان، که در هوا سایر به بال همّت و طائر به پر شود