متن های بلند اربعین حسینی | متن ادبی پیاده روی اربعین

متن های بلند اربعین حسینی | متن ادبی پیاده روی اربعین

متن های بلند اربعین حسینی

اشک امان نمی‌دهد. شیعه بعد از چهل روز حزن و اندوه، اینک در روز اربعین داغ دلش تازه شده است. شعر محتشم را باز می‌خواند:«گویا عزای اشرف اولاد آدم است…» علم‌ها هنوز در کوچه‌ها برپا هستند. پرچم‌های روضه در گوشه و کنار شهر دیده می‌شوند. به یاد روزی که سخت‌ترین روز برای آدم و عالم بود، شیعه آتش می‌گیرد.

مگر مصیبتی بالاتر از آن تصور می‌شود؟ عاشورا روزی که سر نوه رسول خدا بر سر نیزه رفت. همان سر مطهر و مبارکی که منزل به منزل به کوفه و شام رفت تا به مجلس یزید رسید. و لب… و خیزران… و قلمی که از نوشتن این واقعه شرم دارد. برای این اتفاق و این جسارت، اگر همه انسان‌ها تا آخر عالم اشک بریزند کم است. اگر تا آخر عمر بر سر مقتل‌ها گریه کنم تا به روز چهلم برسم، از دیده‌ها خون می‌چکد.

هق‌هق امان نمی‌دهد آنجا که مترجم لهوف هم می‌نویسد بخاطر اسائه ادب، از ترجمه این قسمت معذور است. کاروان بی‌کس و تنها که این همه را تحمل کرده است، به سالار بودن زینب این همه را تحمل کرده است تا باز رسیده به همان جایی که آغاز این همه اسارت بود.

پس از چهل روز همه قلم‌ها داغدار هستند، بگذارید غم دل را فریاد بزنند.

❆❆❆❆❆❆❆❆❆❆❆❆❆❆

متن های بلند اربعین حسینی

عاشورا روزی بود که امام حسین (ع) برای احیای دین جدش رسول خدا قیام کرد و اربعین روزی است که اهل بیت امام حسین در همان سال و شیعیان برای به یاد ماندن آن قیام در هر سال، عزاداری برپا می‌دارند. در هر روز از این چهل روز، روزی نبوده است که سختی‌ای بر اسرای کربلا وارد نشود. از آن روز که زینب بین قتلگاه و تل زینبیه می‌دوید؛ از آن روز که بچه‌ها را زیر پر و بال می‌گرفت؛ از آن روز که به لشکریانی که قصد جان امام زین العابدین را داشتند، اجازه نداد دست به سوی او دراز کنند؛ از آن روز که یزید را رسوا کرد و هرکه سخنان او را شنید، گفت از صحبت کردن و خطابه آتشینش معلوم است که حقا که دختر علی بن ابیطالب علیه السلام است. از آن روز که مظلومیت آنها آشکار شد و… برپا داشتن عزاداری در روز اربعین از همه آن روزها نشان دارد.

متن های بلند اربعین حسینی | متن ادبی پیاده روی اربعین

متن ادبی پیاده روی اربعین

اربعین است. چھل روز است كه گل‌ھای خوشبوی محمدی از باغستان خویش جدا گشته‌اند و باغبان خود را تنھا نھاده‌اند.

نخستین زائر، صحابه خاص رسول خدا (ص) جابر بن عبدالله انصاری است كه با بدنی خوشبو و ذكرگویان، بر قبر دردانه پیامبر حاضر گشته و از سوز دل سه بار فریاد می‌زند: یا حسین! یا حسین! یا حسین! و بیھوش روی زمین می‌افتد. عطیه، دوست جابر، او را به ھوش می‌آورد كه ناگھان جابر صدا می‌زند: آیا دوست، جواب دوست خود را نمی‌دھد؟ و سپس خودش جواب خودش را می‌دھد: چگونه جواب مرا بدھی، در حالی كه خون از رگ ھای گلویت بر سینه و شانه ات فرو ریخته و بین سر و بدنت جدایی افكنده است…

چھل روز گذشت. … در آن غروب خون آلود، ھنگامی که خنجر شقاوت ھا و نامردی ھا، گلوی آخرین مبارز را درید، آنگاه که زنان و فرزندان داغدیده در میان رقص شعله‌ھای آتش خیمه‌ھایشان، به سوگ مردان در خون غلتیده خود نشسته بودند، دشمن به جشن و سرور ایستاد، خیابان‌ھا و کاخ‌ھا را برای جشن‌ھا مھیا ساخت و به انتظار ماند تا در میان دل‌ھای چون لاله پرخون اسیران، به برپایی جشنی تمسخرآمیز بپردازد.

اما زینب، این ستون پابرجای کاروان اسرا، ھمه چیز را به گونه ای دیگر رقم زد. به راستی چه کسی می‌داند چگونه زینب با وجود سنگینی کوھی از مصیبت‌ھا بر شانه ھایش، بغض غم‌ھا را فرو داد و قدم بر قله رفیع عزت و آزادگی گذاشت. با سخنان زینب، کربلا به بلوغ رسید و خون شھدا جوشید و جوشید تا آن جویبار خونی که در غریبانه‌ترین حالت ممکن بر زمین جاری شده بود، در اربعین حسینی، رودی خروشان شد.

چھل روز بود که یزیدیان جز رسوایی و بدنامی چیزی ندیده بودند و بزم و شادی‌شان آلوده به شرم و ندامت شده بود.

چھل روز بود که درخت اسلام ریشه در خون شھدا، استوارتر و راسخ‌تر از ھمیشه، به سوی فلک قد می‌کشید. چھل روز بود…
(جواد محدثی، اربعین، تداوم عاشورا)

❆❆❆❆❆❆❆❆❆❆❆❆❆❆

متن احساسی به مناسبت روز اربعین

دخترک لبه دامن را روی مچ لاغر پایش می‌اندازد. نمی‌خواهد بابا (ع) اثر حلقه‌های اسارت را ببیند. دارند به خانه برمی‌گردند اما دخترک خانه را آنقدر دور و خودش را آنقدر خسته و ناتوان می‌بیند که رسیدن به آن برایش ناممکن می‌نماید.

فرات نزدیک است اما حالا دیگر حتی آب هم نمی‌خواهد. پریشان است. شاید اگر او و دیگر بچه‌ها آب نخواسته بودند، حالا عمو عباس (ع) اینجا بود و برایش پناه می‌شد. به خودش می‌گوید: چه خیال باطلی… حتی اگر آب نخواسته بود، باز هم عمو عباس (ع) نبود. مثل برادرانش…

دوست دارد با پدر حرف بزند. می‌ترسد اشکش سرازیر شود. این عمه جان زینب (س) است که زبان به شکوه و درد دل با حسین مظلوم (ع) گشوده است. از بلاها و گستاخی‌های یزید ملعون می‌گوید. از تحقیرهای این چهل روز می‌نالد. از اینکه آنها اهل بیت پیامبر (ص) بودند اما به عنوان خارجی به مردم معرفی شدند و این چقدر درد دارد برای زینت پدر، زینب (س) که نامش را خود پیامبر (ص) انتخاب کرده بود.

بقیه افراد کاروان هرکدام به نوعی تجدید خاطره می‌کنند. رباب گوشه‌ای سر در گریبان است. با چشم دشت را می‌کاود. گویا انتظار دارد علی اصغرش را بیابد. همه مادران پیکر مطهر فرزندانشان را می‌کاوند جز زینب (س) که از حسین (ع) جدا نمی‌شود و با اینکه دو پسرش عون و محمد را در واقعه عاشورا از دست داده، سراغشان را نمی‌گیرد، گویی آنها را به برادرش هدیه داده است.

دخترک همه را از نظر می‌گذراند و یاد خواهر کوچکش رقیه خاتون (س) سه ساله می‌افتد. رقیه‌ای که او را در خرابه شام جا گذاشتند. به رقیه (س) حسودی‌اش می‌شود. شاید اگر او به جای رقیه سر پدر را در آغوش گرفته بود، حالا رقیه اینجا بود و او در خرابه شام.

خاطرات این چهل روز را مرور می‌کند که دستی به مهربانی بر شانه‌اش می‌خورد. سکینه (س) است: بلند شو جان خواهر. باید به سمت مدینه حرکت کنیم.

متن های بلند اربعین حسینی | متن ادبی پیاده روی اربعین

دلنوشته درباره زیارت اربعین

از روز تیغ تا امروز، چهل بار آفتاب داغ بر کربلا تابیده و صحرا غمین شده است. رخ به سوی محبوب داری و از جان سلام می‌دهی:

«سلام بر تو ای ولی خدا… سلام بر تو ای دوستدار و محبوب و برگزیده خدا، سلام بر بنده خالص و فرزند بنده خاص خدا، سلام بر حسین علیه السلام….»

فرزند ولی خدا، فرزند امیرالمؤمنین (علیه السلام) اینک در کنار یاران مدفون است و علی اکبر نزدیک‌ترین فرد به اوست. پیکر مطهر قمر بنی هاشم، حضرت اباالفضل العباس آن دورتر به خاک شده است. هرکدام همانجا که موقع شهادت بر خاک افتادند. کاروان از شام برمی‌گردد. زینب خودش را به گودال قتلگاه می‌رساند. زنان و کودکان مثل همه چهل روز گذشته زجه می‌زنند. اشک‌های فرزندان امام حسین (ع) سرازیر شده است.

«السلام علی اسیر الکربات و قتیل العبرات. سلام بر اسیر اندوه‌ها و کشته آب چشمان…»

و اینک پس از قرن‌ها تو هستی که باید شهادت دهی. تو که به اربعین رسیده‌ای و می‌خواهی با اربعینی‌ها هم‌نوا شوی:

«پروردگارا! گواهی می‌دهم که آن حضرت ولی تو و فرزند ولی توست. برگزیده تو و فرزند برگزیده توست…»

این شهادت دادنی سخت است. شهادتی که بار وظیفه‌ات را سنگین‌تر می‌کند. تو که به مقام معرفت، هرچند معرفتی کوچک و شناختی در وسع و اندازه خودت رسیده‌ای؛ تو که امام و ولی و پیشوایت را شناخته‌ای، نمی‌توانی حتی پس از قرن‌ها نسبت به این واقعه بی‌تفاوت باشی. پس می‌گویی:

«گواهی می‌دهم که تو به عهد خدا وفا کردی و در راه خدا جهاد کردی تا هنگام شهادتت فرا رسید… پروردگارا! من تو را گواه می‌گیرم، که من دوست آن حضرت و دوست دوستداران او هستم…»

تا آنجا که روز بلند می‌شود، ادامه می‌دهی و زیارت را تا آخر می‌خوانی:

«صلوات الله علیکم و علی ارواحکم و اجسادکم و شاهدکم و غائبکم و ظاهرکم و باطنکم. آمین رب العالمین.

درود خدا بر شما باد و بر جسم جان پاک شما، حاضر و غایب شما، بر ظاهر و باطن شما…»

اجابت را به پروردگار عالمیان می‌سپاری. زیارتی دلچسب از راه دور یا نزدیک خوانده‌ای و قلب را جلا داده‌ای. قبول باشد.

(متون داخل گیومه از زیارت اربعین و یا ترجمه آن برگزیده شده‌اند. برای خواندن متن کامل این زیارت به مفاتیح الجنان بخش زیارت‌ها مراجعه کنید.)

متن های بلند اربعین حسینی | متن ادبی پیاده روی اربعین

متن ادبی درباره پیاده روی اربعین

نه اینکه فقط پاها باشند که بروند به سوی کربلا. نه فقط جسم که حرکت کند. قلب‌ها نیز سرگشته است. قلب‌ها هم به سمت کربلا مایل شده است. قدم‌قدم راه می‌رود و در هر قدم با یادآوری مصیبت‌های وارد بر امام حسین (ع) و اهل بیت علیهم السلام ضجه می‌زند. قلب‌های سرگشته که پیش از آن هر یک به سویی بود، اینک به سوی امام حسین می‌رود. دوستان و خانواده را رها کرده و آمده است تا خادم تو باشد. پیاده می‌آید تا ببیند امامش را. تا درک کند مصائب وارد شده بر اهل بیت را. چشم‌ها در مسیر پیاده‌روی حرکت می‌کنند. اشک‌ها بر گونه‌های تفتیده جاری شده و نه آب چشم که تکه‌های قلب است که سرازیر می‌شود. ناله‌ها صدای عشق می‌دهند و زمزمه دعا سوز دل در فراغ محبوب است. نه فقط ناله و اشک و قدم و قلب؛ تک‌تک ذرات وجود متبلور می‌شود. همه آنقدر صاف و شفاف حرکت می‌کنند که گویی هم‌آهنگی آنها در ازل مقدر شده بود.

حضرت عشق در قلب خانه زد و قلب اعضا و جوارح را با خودش همراه کرد و به این گونه پیاده‌روی اربعین شکل گرفت. کاش من به فدای تو می‌شدم حسین (ع). چشمانم، قلبم، دست‌هایم قول می‌دهند که عزت و شرف را از تو بیاموزند و به عزاداری تو افتخار کنند.
خواهری در این مسیر قدم برداشته که موهایش در این راه سپید شده است. کودکی که قلبش به دیدن پدر می‌تپیده و در خرابه شام بازمانده است. یک پسر که دیگر هرگز نخواهد خندید. برخیز که رفتن رسیدن است؛ چه دور باشی، چه نزدیک…

متن های بلند اربعین حسینی | متن ادبی پیاده روی اربعین

متن ادبی برای تسلیت اربعین

بی‌هدف تلویزیون را روشن می‌کنم. مجری تلویزیون می‌گوید: «لایوم کیومک یا اباعبدالله». پس از آن صفحه تلویزیون کویر میان کربلا و نجف را نشان می‌دهد. جمعیت میلیونی که خسته و خاک‌آلود اما پرشور و شوق خود را مانند اهل حرم و بازماندگان کربلا درآورده‌اند تا در اندوه اهل بیت سهیم باشند و حال آنها را ولو اندکی درک کنند. چند روز سفر، بدون هیچ توشه و خوراکی و با پای پیاده در حالی که بار اندک با خود حمل می‌کنند. مگر می‌شود؟

این رسم شیعیان عراق است که ایرانی‌ها در چند سال اخیر به آن علاقه نشان داده‌اند. ایرانیان؟ مردی با موهای بور و پیشانی‌بند یا حسین توی قاب تلویزیون ظاهر می‌شود. او حرف می‌زند و گزارشگر ترجمه می‌کند. می‌گوید این زائر از پاریس آمده است تا در پیاده‌روی اربعین شرکت کند. گزارشگر می‌پرسد چه هدفی داشتید؟ مرد چیزی می‌گوید و گزارشگر ترجمه می‌کند: برای معرف و ایمان و یقین.

متن های بلند اربعین حسینی | متن ادبی پیاده روی اربعین

متن بلند اربعین حسینی

من گفته‌ام به همه اربعین حرم هستم

این تن بمیرد آبرویم را نبر حسین (ع)

پشت مرز هستیم. پالتوی امانتی خواهرم را دور خودم می‌پیچم. بچه‌ها خوابیده‌اند. می‌گویند امکان رد شدن نیست. دعاهایم را و دعاهای آشناها را که با خودم آورده‌ام، راهی کربلا می‌کنم. می‌گویم پای دل زودتر از پای جسم می‌رود. کودکم بیدار می‌شود و می‌گوید: آب! لیوانی آب دستش می‌دهم و خیالم به چند روز پیش می‌رود.

شهر داشت حرکت می‌کرد. لباس گرم بچه‌ها برایم در اولویت بود و هیچ به فکر لباس گرم خودم برای شب نبودم. در لحظه خداحافظی خواهرم در آغوشم گرفت و پالتویش را به سمتم دراز کرد. گفت:«خودم که نمی‌آیم، حداقل این را…» جمله‌اش ناتمام ماند و اشکش سرازیر شد. گفتم:«ان شاء الله سال دیگر».

حالا که پشت مرز نشسته‌ایم، با خودم فکر می‌کنم: خدایا! وای چه بگویم به او؟ دوباره برمی‌خیزم روبروی کربلا. چشم‌هایم را می‌بندم. می‌گویم: به عشق تو آمدم یا اباعبدالله. به عشق تو آمدم ای زینب. به عشق تو آمدم ای قمر بنی هاشم. عشقم را کال نگذارید.

عرض حاجتم که تمام می‌شود، می‌نشینم. هیاهویی بلند می‌شود. زنی صلوات می‌فرستد. می‌پرسم: چه شده؟ می‌گوید: مرزها باز شدند.

❆❆❆❆❆❆❆❆❆❆❆❆❆❆

متن ادبی کوتاه درباره اربعین

می‌کند افتخار در محشر

زائر اربعین به ایمانش

این زمزمه قبل از سفرم بود. حالا که آمده‌ام، می‌بینم پیاده‌روی آنقدرها هم شاعرانگی ندارد. قلم و کاغذ به دست گرفته‌ام و نمی‌دانم چه بنویسم. مردم بیشتر دنبال غذای بهتر و جای خواب گرم‌تر می‌گردند. انگار هیچ‌کس به فکر نیست که چرا آمده است. از ذهنم می‌گذرد:

عشق ملیونی حسینی را

اربعین می‌شود تماشا کرد

آن طرف‌تر مرد و زنی نمی‌دانم چرا جر و بحث می‌کنند. صدای زن به جیغ بلند می‌شود و مرد خشمگین کیف را از دست زنش می‌کشد. می‌خوانم:

مثل عبدی حقیر می‌آیم

عاشق و سر بزیر می‌آیم

زنی به دنبال خرید است. می‌گوید تجربه دارد که کجا قیمت‌ها ارزان‌تر هستند. از فقدان شناخت و معنویت می‌ترسم. تکرار می‌کنم:

می‌دهی تو اجازه‌ام آقا

زائر اربعینی‌ات باشم؟

زن جوانی می‌گوید خسته شده است و دیگر ادامه نمی‌دهد. تا اینجا هم نصف راه را با ماشین آمده است. شاهد می‌آورد و کف پاهایش را به من نشان می‌دهد. آن‌طور که فقط خودم بشنوم، می‌خوانم:

عجبی نیست اگر که عالم را

زائر اربعین به هم زده است

دلم از این همه واقعیت تنگ می‌شود. می‌خواهم زودتر برسم؛ بروم توی حرم امام حسین، بین جمعیت عزادار گم شوم و یک دل سیر گریه کنم.

این فقط پا به جاده رفتن نیست

یک ملاقات ساده رفتن نیست

بعد برای همه‌مان برای ما ایرانی‌های باحال کمی معنویت بطلبم.

از نجف تا به شهر کرب و بلا

جاده‌ای تا ظهور می‌بینم

(ابیات از حجت الاسلام موحدی)

❆❆❆❆❆❆❆❆❆❆❆❆❆❆

متن ادبی درباره اربعین حسینی

بنازم آنکه دائم گفتگوی کربلا دارد

دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد

به یاد کاروان اربعینی با گریه می‌گوید
همی بوسم خاکی را که بوی کربلا دارد

حرف آخر را او می‌زند. می‌گوید: «اینقدر زود قضاوت نکن!» و تو بعد از دقایقی که مدام داشتی حرف می‌زدی، یک‌دفعه سکوت می‌کنی. به چشم‌های سیاهش خیره می‌شوی و از خودت می‌پرسی این همه امید از کجا آمده است؟ چند روز دیگر اربعین است و مگر می‌شود ناامید نبود وقتی آخرین نفرات هم رفته‌اند؟ از حرف‌هایی که زده‌ای پشیمان می‌شوی.

قرار بود بروی پیاده‌روی اربعین. جا ماندی و شکوه به او بردی. به او گفتی:«امام دوستم ندارد. دلم فقط به نیم‌نگاه امام حسین (ع) و به طلبیدن راضی بود. مگر من چه کرده‌ام که حتی لایق، نه کربلا، همین که تا مرز هم بروم و بگویم به عشق تو آمدم… چرا لایق زیارت اربعین نیستم؟ چرا دوستم ندارند؟ چرا نمی‌طلبند؟» گفته بودی و از فراغ ضجه زده بودی و او فقط گفته بود:«قضاوت نکن.»

شب که اتفاقات آن روز را مرور می‌کردی، تلفن زنگ خورد. لابد یکی دیگر از رفیقان است که عازم پیاده‌روی اربعین شده و حالا زنگ زده حلالیت بطلبد. اما اوست. می‌گوید:«یک اتوبوس با دو تا جای خالی پیدا شده است که تا مرز مهران ما را می‌برد. دنبال همسفر می‌گردم. می‌آیی؟»

و تو شرمساری از اینکه به لطف و مهربانی امام حسین (ع) شک کرده بودی. امامی که پدر مهربان است و هیچ‌کس فراموشش نمی‌شود. آهسته می‌گویی:«می‌آیم. با سر می‌آیم. ساعت چند، کجا؟»

(شاعر ابیات:عبدالعلی نگارنده)

متن های بلند اربعین حسینی | متن ادبی پیاده روی اربعین

متن ادبی زائران اربعین

نماز عشا را می‌خوانم. ستاره باران بالای سرم را نگاه می‌کنم. این معجزه فوق‌العاده از کجا آمده است؟ دو روز راه را رفته‌ام و این یعنی بیشتر راه. فردا روز وصال است. تمام طول مسیر، راه‌ها امن و دل‌ها گرم بود؛ لبخند بر لب‌ها و عشق در هر تپش قلب جای داشت.

در طول مسیر کودکی خرما تعارف می‌کرد. یادش بخیر. وقتی از آبنبات‌هایی که در جیب داشتم، چند تایی به دست کودکی که به من خرما تعارف کرده بود دادم، با چه خوشحالی به طرف خواهر کوچکترش دوید تا او را هم سهیم کند.

مردی چایی شکر معروف عراقی‌ها و دیگری شیرینی محلی پخش می‌کرد. مردی عرب می‌خواست از غذای موکب به اصرار به من بدهد. کار از اصرار گذشت و به التماس رسید. سیر بودم. توی چشم‌هایش محبت موج می‌زد. محبتی که باعث شد نتوانم دستش را رد کنم. این آشنایی و محبت ناشناخته از کجا آمده است؟

حالا هم مردی به سویم می‌آید که پاهایم را بشوید. مانند دیشب که آن مرد چقدر ناراحت شد وقتی سرم را به علامت نفی تکان دادم. انگشت‌های شست پایم را با دست‌هایم می‌گیرم. وقتی به رسیدن فکر می‌کنم، تاول‌ها را می‌شود نادیده گرفت و سوزش آنها را احساس نکرد. شاید فردا پا برهنه رفتم. شاید فردا شدم مثال زنده «فاخلع نعلیک» در وادی مقدس کربلا.

چشمم را که از آسمان می‌گیرم، به کوله پشتی پارچه‌ای ام نگاه می‌کنم. چقدر خالی و سبک. دلم برای کتاب‌هایم تنگ می‌شود. کاش حداقل لهوف را آورده بودم. باید فردا از یک ایستگاه فرهنگی، بروشوری برای مطالعه بگیرم.

به سراغ شارژ موکبی می‌روم که برایم موبایلم را شارژ کند. با آن پنل 20 تایی برق که دور و بر آن از هرجای دیگری شلوغ‌تر بود. همین که تا موکب بعد شارژ داشته باشد، کفایت می‌کند.

مسیر خلوت شده است؛ از دور صدای نوحه می‌آید. و خیلی‌ها آماده خواب می‌شوند. شب‌ها استراحت می‌کنند اما من دوست دارم شب‌رو بودن را امتحان کنم. تا اذان صبح راه می‌روم. نماز را که خواندم، کمی خواهم خوابید. با خودم زمزمه می‌کنم:

خوشا کاروانی که شب راه طی کرد
دم صبح اول به منزل نشیند

باید برخیزم. مقصد نزدیک است و صبح نزدیک‌تر…

برچسب‌ها:

جدیدترین مطالب